یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
احساسی که من به او دارم شبیه ضربان قلب است . فقط نمیدانم چرا گاه گاهی تند تند میزندگویی فهمیده وقت سفر و کوچ است . و هنوز قلبم نمیداند کسی که سرطان دارد ، نه علم برایش کاری میکند و نه ثروت به کارش می آید... M M M M M M M M M اشک باران...
در میان آب و آتش هم چنان سرگرم توست این دل زار نزار اشک بارانم چو شمعاشک باران...
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.جانادوستت دارم بی علتبی بهانهاشک باران...
«هر چیز که مال تو باشد خوب است حتی اگر جای خالی «تو» باشد آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچ وقت دل نمی شود.»کاش بودی و حال و روزم را می دیدی جانااشک باان...
در یک جهان پُر از میلیاردها نفرمگر می شود کسی رو بخواهیآری دل بخواهد دنیا کُنفَ یکون می شودو تو تنها کسی هستیکه من توی میلیارها نفر طُ را دوست دارمودلم قراره بخاطر داشتنت جنگ جهانی راه بیندازه...اشک باران...
...کاش می دانستی که دوست داشتنتاوان دارددرد داردشکستن داردآوارگی دارداستخوان شکستن دارد...افسوس که نمی دانیمن مُرده ی دلشکسته ی استخوان شکسته ی آواره ای هستمکه فقط طُ را دوستداشت و تو پول را...اشک باران...
...اگر دوست داشتن طُ جرم استحاضرم در کُنج دلتحکم حبس ابد بگیرماشک باران...
می ترسم !می ترسم آنقدر دوستت بدارمکه خدا هم شک کند شروع عشق واقعیاز ما بوده یا آدم و حوااشک باران...
کاش من آن دانش آموز نا آموزی بودمو طُ معلمی جدی وسختگیردیکته میگفتی ... بنویسید : دوستت دارمو من خیلی آهسته می نوشتمدوستش دارم...برای تنبیه از روی این کلمه 100 بار بنویس دوستت دارمو من 100 بار مینوشتم دوستش دارمآخر او چه می دانست که من دوستش نداشتمدوست داشتن سَهل بودبرایش میمُردم و زنده میشدمبرای تو جان دادن هیچ است جانااشک باران...
باید دورَت خط بکشمیکبار برای همیشهنه برای جدا شدن!برای آنکه هرروز طوافی برتو بجا آوردن واجب استآنقدر دورَت بگردم ...تا زمین ، از به دور خورشید چرخیدن ، کم بیاورد...الهی دورَت بگردم جانااشک باران...
نیم نگاهِ ” تو ”می ارزه به صدتا نگاه اون پسر پولدارهآخه اون مدرسه هم نرفتهکه بفهمهعشقو با پول نمیخرنعشقو بدست میارنعاشقی نکرده که بفهمهبا پول بچه بازی کرده...اشک باران...
شیطنت کنلحظه ای از پشتچشمم را بگیر…بشنوی تا اولین اسمی کهخواهم گفت کیست…!اشک باران...
کمی برایمعشق دم کنعطر عاشقانه اشبا منقند بوسه هایشبا تو …اشک باران...
کاش میشد به جای فصل امتحاناتفصل آغوش یار را هم داشتیم…آنوقت خردادشهریوردیهمه را مردود میشدمو تا ابد حبس در آغوشت میشدم…اشک باران...
نمانده در دلم دِگرتوان دوریچه سود از سکوت و آه از این صبوریتو ای طلوع آرزوی خفته در بادبخوان مرا تو ای امید رفته از یاد...
مرا با تو کاری نبوددلم را بُردی... هوش وحواسم را چرا گم کردم...
خیلی وقت است برایت فاتحه میخوانماز چشمم که افتادی...مراسم خاکسپاری ، سوم ، هفتم وچهلمت را یکجاگرفتم... فاتحه خواندن برای مُرده ثواب دارد...
اگر روزی از کوچه ی ما گذشتیبرایم فاتحه ای بخواناین روزها هر آنکه از دیده رودفاتحه میخواهد...
بی تو ...جای خالیت ...انکار می خواهد فقط !زندگی...لبخند معنا دار میخواهد فقط !...
هر کسی رابهر کاری ساختند؛کار من،دیوانه ی او بودن بود...
این دوستت دارم گفتنت مثل موفق باشیدآخر امتحاندیفرانسیل و انتگرال است .یا حرف دکتر که میگه ، چیزی نیست خوب می شوی......
دوست خوب را باید روی چشم گذاشتکجایى عشق جانچشم هایم بهانه ات را گرفته اند …...
یکی از بهترین احساسات دنیا وقتیه که کسی را که دوستش دارید در نهایت آرزوبغلش کنید و او شما را محکم تر بغل می کنداین یعنی با تمام وجود دوستت دارد...
فقط دو تا زمان هست که می خواهم در کنار تو باشم1 - همیشه2 - برای همیشه...
کاشکاش لحظه های با طُ بودن آنقدر زود گذر نبودبه وسعت ندیدن نگاهتخسته امچگونه بشکنم؟ثانیه های سنگین دوریت را...
بهترین حس دنیاستوقتی می دونیاول و آخرش ماله خودته …...
یک جان چه بِوَدمن صد جان می دهم جاناجان جانا تولدت پُر تکرار...
طُ تنها دوم شخص مفرد منیای جانم...
صدا کردنت بهانستمن دلم جانم گفتنت را میخواهد...
جهانم بی تو الف ندارد...
یک عمر بی دلیل غم راه نفسمان را بست. یک بار که از شدت خنده روی زمین پهن شدیم؛ سنگینی نگاه مردم امانمان نداد!- کتایون آتاکیشی زاده...
قدش کوتاه بود؛لاغر بود؛کم رو بود؛چهره ش خیلی زیبا نبود؛ پول زیادی نداشت؛سرزبون نداشت؛ اعتماد به نفس نداشت؛ بنده خدا خیلی چیزا داشت؛ ولی کم داشت.کم حرف می زد؛ کم می خندید؛ کم هم گریه می کرد؛ کم عاشقم نبود؛ ولی کم ابراز علاقه می کرد. با وجود همه ی اینا، من دوستش داشتم! آخه مگه کم بودن چشه؟! :) کتایون آتاکیشی زاده...
تو، یک کتاب چند جلدی و در حال نوشته شدنی؛ من چند صفحه دست نویس خاک گرفته، در کیف مردی از دنیا رفته. تو نوشته می شوی و منتهی به مرگ نیستی؛ من پایانی باز دارم و پیش از تولد، از دنیا رفته ام.تو را می خوانند؛ خط به خط، واژه به واژه. تو تحلیل می شوی؛ مرا با یک نگاه کنار می گذارند؛ شاید در همان کیف، شاید در سطل زباله.تو با دستگاه، نوشته شده ای؛ خوش خط، تحریری، با حاشیه هایی دور هر برگ؛ مرا با خودکار نوشتند؛ مردد، پر از خط و خطوط بی معنی، ...
پزشک خودکارش را روی میز می گذارد و به صندلی تکیه می دهد:« اگه همه ی حرفایی که می زنم خوب گوش بدی؛ حالش زود خوب می شه». سرم را تکان داده و او ادامه می دهد:« دستور العملش ساده ست. صبح، ظهر، شب، یعنی حداقل سه وعده در روز؛ بغلش کن». ابروهایم از تعجب بالا می رود. - بغل محکم و عمیق؛ با احساس. باشه؟! سکوتم را دیده و ادامه می دهد:« اگه سختته که هرروز بهش بگی چقدر دوستش داری؛ حداقل ی بار در هفته این جمله رو به زبون بیار. بقیه روزها هم سعی کن با رف...
از دست دادن؛ بار اول کشنده است. اما اگر زنده بمانی؛ بار دوم غم انگیز می شود. بار سوم ناراحتت کننده؛ و بار چهارم، در یک تکان دادن سر به چپ و راست؛ خلاصه می شود. - کتایون آتاکیشی زاده...
منتظر ماندم تا قدم به زندگی ام بگذاری. صبر کردم تا یخ غریبگی ات آب شود و گرم بگیریم. صبوری کردم تا علاقه مان دو طرفه شود. تحمل کردم تا علاقه ات را به زبان بیاوری. منتظر ماندم تا مرا لایق اهمیت دادن بدانی. صبر کردم تا برایم وقت بگذاری. ماندم تا بعد از اتمام دغدغه های کاری ات؛ خبری از زندگی ام بگیری.منتظر ماندم تا حال جسمی بهتری پیدا کنی و حالم را بپرسی.من مدت ها برای هرچیزی که تو را شاد می کرد چشم انتظار نشستم؛ و اکنون می دانم؛ ت...
انگیزه زندگی، گاهی در یک رابطه ی به سرانجام نرسیده کمرنگ می شود.گاهی میان روزهای سخت و دردناک یک بیماری؛میان اسکناس های انگشت شماری که تا انتهای ماه باقی مانده؛در یک شکست تحصیلی، خانوادگی یا شغلی؛در از دست دادن قسمتی از گذشته؛ که توسط انسانی که به خاک سپرده شده؛ گاهی هم میان خستگی های روزمره و بی دلیل زندگی انسان های معمولی..! - کتایون آتاکیشی زاده...
گاهی آنقدر بهم ریخته و کلافه ام که می خواهم رو به روی شریک عاطفی ام بایستم؛ بگویم من خسته ام. امروز بیش از حد، در زجر کشیدن و تحمل غم ناتوانم. امروز بیشتر توجهت را به من اختصاص بده. بیشتر دوستم داشته باش. امروز تو جای سهم من هم در این رابطه تلاش کن. کلافگی و بی حوصلگی هایم را به جان بخر. اگر تا کنون تصدقم نرفته ای؛ امروز روز خوبی برای این کار است. یادآوری کن که برایت یک روزمرگی تکراری نشده ام. یک امروز را بیشتر عشق بورز؛ فردا بهتر می شوم. - ...
کاش یک شب، کسیخودش را وقف آغوشم کند. کاش هنگام مچاله شدن پیراهنش لا به لای انگشتانم؛ خیس شدن شانه هایش از اشک هایم؛ و حس لرزیدن قلبم مقابل قلبش؛ خودش را دور نکند. سرش را عقب نکشد. دستانش را پایین نیاورد. بگذارد آنچه در من روییده و رشد کرده و به لبم رسیده است؛ تا آخرین قطره ببارم. آنقدر که از حال بروم. گویا به خواب رفته ام؛ و او با سکوتش لالایی می خواند. گویا او پناهی است برای منِ آوار شده؛ گرمایی است برای من سرما زده؛ آرامشی است...
کاش در آخر این قصه ی پر غصه وصالی باشد باز از چشم تو در چشم من از عشق نگاهی باشد گرچه من بنده ی کافر شدم و سجده به آدم کردم یا رب ای کاش که در خواب شب از یار نشانی باشد:)!...
حمیمم عیب خاموشی مزن بر سروِ رعنایم، بیابی هم سکوتی هم سکونی در خراب آباد (مهدی فصیحی رامندی)...
شاید آنقدرها هم ترسناک نیست.شاید فرشته ی مرگ،روحمان را در آغوش ابدی اش می کشد؛و پایانی آرامش بخش است؛برای تشویش های بی انتهای دنیوی مان..! - کتایون آتاکیشی زاده...
مگر خوشبختی همان لبخند غیر قابل کنترلی نیست که چند ثانیه روی صورتت می نشیند؟! مگر همان عطر چای و هل پیچیده داخل آشپزخانه نیست؟! لباس راحت و خنکی که بعد از یک روز سخت تحصیلی یا کاری می پوشید؟! آب خنکی که با پایین رفتن سیب گلویتان را تکان می دهد؟! باد کولر پس از یک پیاده روی طولانی در انتهای تیرماه؟! شنیدن حرف های بریده بریده از زبان کسی که دوستش دارید؟! تشخیص حرف های کودکانه ی نوزادی که به تازگی چهار دست و پا می کند؟! مگر شیرین بخت...
ما را اگر از تنبیه نترسانند،انسان گونه رفتار می کنیم اما؛ آدم نمی شویم! اگر شکستن قلب و بهم ریختن روح و روان دیگران نیازمند پرداخت دیه و غرامت بود؛ تمام زندگی مان را قبل از سی سالگیاز دست داده بودیم! - کتایون آتاکیشی زاده...
اگه همه بگن چشمات سیاهه؛ من می گم چشمات رنگ آسمون شبه! اگه رنگ لبخندت رو به صورتی شباهت بدن؛ من بهت می گم لبخندت همرنگ شکوفه گیلاسه!اگه همه روی چاق بودنت توافق داشته باشن؛ من می گم همین که تو بغلم جا می شی خوبه! اگه هیچ کس دوستت نداشته باشه؛ من می گم خدا عشق رو به خاطر تو آفریده! من،همه نیستم :)! - کتایون آتاکیشی زاده...
پلک های خیست را می بوسم؛مثل گلبرگ باران خورده می مانی :) - کتایون آتاکیشی زاده...
می بینی؟! دلِ تابستان هم به حالِمای بدون تومی سوزد... :) - کتایون آتاکیشی زاده...
شکستم!من به شکستن عادت دارم.من به شنیدن صدای ریز و آروم ترک خوردن احساساتم عادت دارم.به اینکه حواسم نباشه و دوباره خودم رو برای بهت نزدیک شدن به در و دیوار بزنم و اشتباهی پام بره روی خرده های شکسته و دستم موقع جمع کردنشون اون قدر عمیق ببره که تا چندثانیه نفسم از درد بالا نیاد، عادت دارم. من عادت دارم که تمام اون تکه ها رو پیدا کنم؛ از روی زمین، از زیر میز، از کنار کابینت، از زیر پات! من به شستن اون خرده شیشه ها بعد خشک شدن رد خون؛...
می دانم که با وجود مشغله های فراوانی که داری، حواست به روزمرگی هایت هست. هرچقدر که بی حوصله باشی،صبحانه خوردن را فراموش نمی کنی.هرقدر ضیق وقت داشته باشی،ست کردن لباس هایت را دست کم نمی گیری .می دانم که مسواک زدن را با وجود خستگی بسیار از یاد نمی بری.تو تنها برای خبر گرفتن از من وقت نداری. من آب نیستم که نبودم تو را به عطش بیاندازد؛ اهمیت خورد و خوراکت را ندارم که نبودم سلامتی ات را تهدید کند؛لباس های اتو کشیده ات هم نیستم که اگ...
لذتِ بخشش، به ترمیم یک رابطه است؛ نه جدایی دو نفر؛ آن هم هنگامی که حتی برای عذرخواهیبهانه ای برای دیدار هم نداشته باشند. - کتایون آتاکیشی زاده...