بی تو شب ها آسمان ماهی نداشت
حوض چشمانم که همراهی نداشت
شهناز یکتا...
وقتی که زنگ میزنی یه جون نومیگیرم خودت بهترمیدونی بدون تومی میرم...
دل عاشق بعدتومحکوم به شکسته چه میشدکه دوباره برگردم به گذشته...
به حبسی افتاده ام که می دانم رهایی از آن ممکن نیست......
درد بدنم را شهری برای سکونت می داند و از شهر نمی رود بلکه مدام خانه اش را عوض می کند......
نمی دانستم روزی می رسد که در دامن شب اشک بریزم و با توهمات ذهن بیمارم امید را به خود القا کنم.......
نمی دانستم روزی حالم آنقدر بد می شود که نتوانم آن را وصف کنم.......
نمی دانستم روزی جوانی ام در خلوت می گذرد و چهره شاداب در آینه به زردی بیماری دیده می شود.......
نمی دانستم روزی تو می روی و برای توشه راه آرزوهای مرا میبری.......
بهشت خبری نیست!سعادت تو در آغوش من معنا می گرفت.......
خروس سحر
رسوائی ام را
جار می زند
آنگاه
که در کلبه ی آغوشت
نشنیده می گیرم
بانگ خروس را
علی مولایی...
بنیانگذار بغض گلویم شد
ردبوسه ی رقیبی
که جامانده است
برگلویت
علی مولایی...
در کافه سفارش من هیچ است
تا وقتی ناب ترین ،باب ترین قهوه دنیا دارم...
لحظه ای که پیش منی عشق توفضاموج میزنه اتفاق زیبایی که علتش تورودیدنه...
دوست داشتن مسئولیت داره
اگه از پسش برنمیای
اصلا بیانش نکن!
فاطیماه نویسنده وشاعر...
بدونه یاندونه سنگه دل معشوقم زندونیه دلم وبه جرم عشق محکومم...
حقیقت مثل پتک کوبوندی توی سرم پرنده ای عاشقم که سوخته بال وپرم...
میدانی؟تمام دنیا ی من در وجودت خلاصه می شود ای تمام جودم...
نگو درنگ کن!
که تو ندید ه ای
غلت زدن بهار را بر موج نگاهت
مریم گمار...