پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ساحل، آرام در پسِ من نفس می کشدو صدای امواج به نجوا می گویند:تا کجا در خویش فرو می روی؟............فیروزه سمیعی...
به تلخی بغض خود را خورد شاعرخیال نازکش پژمرد شاعرتمام زخم های بودنش رابه یاد آسمان آورد شاعرهمین دیروز بود انگار یک شعر در عمق سینه اش افسرد شاعرچه شب هایی که با یک قرن اندوهمیان گریه خوابش برد شاعرغرورش را به دست رودها دادو تنها بود... تنها مرد... شاعر...«سیامک عشقعلی»...
مارا جز خیالی آرام طلبی نیست ز دنیا...!...