پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
- مهربونی مثل آب زلال می مونه- در بعضی از سونوگرافی ها نیاز به خوردن تقریبا ۱۰ لیوان آب هست حالا ربط این دو جمله چیه؟ وقتی مهربونی افراد نسبت بهتون از ۱۰ لیوان آب بیشتر می شه؛ به شما حالت تهوع دست می ده؛ چون با وجود زلال و صاف بودن آب، بدن شما گنجایش تحمل اون حجم از پاکی رو نداشته یادتون باشه همیشه روحتون و حتی جسمتون به ۱۰ لیوان آب یا بیشتر نیاز داره؛ حالا وقتی این مقدار از محبت در محدوده زمانی کم به انسان تزریق می شه؛در صورت انکار و ...
وقتی عزیزی در حال تجربه ی دردی فیزیکی یا احساسیاست. وقتی دنیا برایش دیگر هیچ معنی ای ندارد گوش سپردن ساده ی تو بسیار کمک می کند.با او گریه کن با او سکوت کن.احساساتش را هر قدر دردناک به رسمیت بشناسفعلا جواب ها و راه حل های هوشمندانه ندهخودت را پیشنهاد بده موعظه نکن و آموزش ندهقضاوتش نکنفقط او را در آغوش بگیر تا احساس تنهایی نکند .تا بتواند شهامتش را به دست بیاورد. توانایی ای که این احساس شدید را تاب بیاورد.وقتی ...
گاهی اوقات باید ،بدون هیچ بهانه اییعزیزانت رو،در آغوش بگیریباید حواسمان باشه،فرصت دراین دنیا کمهبهش بگو ;هیچ کسی برای من تو نمیشه!!!بهش بگو در آغوش تو حال من همیشه خوبه!!!یادمان باشه،به کوتاهی زندگی،زندگی به همین آرومی می گذره...یادمان باشه ،که محبت را به کسانی که دوستشان داریم ♡هدیه کنیم.قلم:منیرقهرمانی...
خطاب به خواهر و برادر کوچکترم:عزیزانم، من از شما بزرگتر هستم و زندگی در این دنیا را چندسالی زودتر از شما تجربه کرده ام، پس راهی را که درآن قدم می گذارید، قبلا پیموده ام، شما در طول زندگی تان بیشترین ارتباط را با پدر و مادرتان خواهید داشت، پدر و مادری که باید آنها را دوست بدارید و به آنها احترام بگذارید، اما اجازه دهید چند نکته را به شما گوشزد کنم که هم درمورد خودتان است هم پدر و مادر و اطرافیانتان، نکته ی اول،تنها کسی که شما در این دنیاهمیشه داشت...
لئو تولستوی:محبت همه چیز را شکست می دهد ،و خود شکست نمی خورد !...
این محبت است که یک طفل را با یک زن پیوند مادر پسری می بخشد نه شیر که یک زن به یک طفل می دهد چون اگر این طور بود تمام (گاو) ها بالای بشر حکم مادری داشتنخ.نواندیش...
به دل مغرور می شوم،به سادگی خود،به آنچه که دیگرانی نداشته و من دارم.آنچه که هستم، همانم!اما گاهی شایسته، سزاوار نیست ساده بود.به سادگی محبت کرد.به سادگی دوست داشت.به سادگی دست بر سینه نشسته، احترام غیر را واجب دانست.گاهی باید چون دیگرانی سادگی را زیر پا گذاشت؛ بی توجه، بی محبت بود به غریبه ای که حرمت حریمت را، بزرگی حضورت را دانسته، به اختیار درک نمی کند؛عاجزند!گاهی به اجبار، چون نبودن، بودن را معنا کن.تهی از احساس!آنگونه ...
به آواز دل انگیز قناری خزانی را بود هر نو بهاری چه خوش باشد که با بذر محبتگل لبخند بر لبها بکاری اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
فریب در گوش محبت زمزمه می کند و محبت راه خنجر را در پیش میگیردو زمزمی در گوش عشق میکند عشق هم که گلیم خود را ازاین سرزمین برمیدارد و میرودنفرت در گوشه ی نشسته ولبخندی زهراگینی بر لب داردخوش حال است، از این که دوستشتوانسته محبت را عاقل کندو جایگاه عشق را بریاش بفهمانداز خوشی هم که دیگر خبری نیستمیگویند غم او را به دار آویختهتا خودش بر سندلی رنگ رنگی خوشی، بنشیندو کار مورد علاقه شو انجام بدهدمادران را بر سر تابوت فرزندانشا...
دست از عشقت نخواهم کشید،حتّی اگر،به پای حسّ نابِ محبّت،جانم از دست برود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
به جای دیوارها در زندگانی، فقط بایستی آشیانه ای از مهر و محبت و دوستی ها ساخت.رحمان شاهسواری کینگ...
نیست بهتر از محبت بهترین دیگری......
بخشش را «بخش کن»… محبت را «پخش کن» …غضب «پریشانی» است… نهایتش «پشیمانی» است …هر چه «بضاعتمان» کمتراست … «قضاوتمان» بیشتر است…با «خویشتنداری» … «خویشاوند داری» …به «خشم» … «چشم» نگو …انسان «خوشرو» … گل «معطر» ست.«دوست داشتن» … را «دوست بدار»از «کینه» …«متنفر» باشبه «مهربانی» .. «مهر» بورزبا «آشتی» …. «آشتی» کنو از «جدایی» …«جدا» باش…...
مواظب همدیگه باشیم !از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم !از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم !از یه جایی به بعد دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم !پس قدر خودمون، خانواده مون،دوستانمونو، زندگیمونوو کلا حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم…محبت تجارت پایاپای نیستچرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی!بی شمار محبت کنیم.حتی اگر به هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود...
محبتبنواز سری را سر بازوی محبتبگذار دلت را به ترازوی محبتیکبار که از قرعه قسمت خبری شدبسیار بخوان نغمه به پهلوی محبتهربار که دلتنگ بهاران شدی ای جانبسپار دلت را به پرستوی محبتیکروز از این عمر گران فرصت اگر بودبنشین به تماشای سر جوی محبتاز جنگل پر واهمه و دشت بلاخیزپلکی بزن ای دیده به آهوی محبتبا همسفرانی که پر از بیم و امیدندبردار تو هم بقچه ای از روی محبتاز نخوت دنیای پر از کینه چه گویم؟آویخته ما را به سر ...
هر چند که سرد است جهان با دلِ خونم؛جاری ست، از او، غم، به رگِ حسّ جنونم؛صد شکر که در فصلِ زمِ پُرنمِ دنیا،با مهرِ محبّت شده دل گرم، درونم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
من نیگا، رفتم دمه مغازه گفتم محبت داری، لبخند زد گفتم انقد کمه، میخوام ببرم،گفت ندارم تموم کردم.همه جارو گشتم پیدا نشد که نشد..یهو یکی رو دیدم که آشنا میزد، یه آدرس داد گفت اونجا پیدا میشه.رفتم یه محله قدیمی تو کوچه پس کوچه، آخر یه کوچه بن بست یه زیر پله بود که شده بود مغازه، یه پیرمرد باحال نشسته بود اونجا، گفتم محبت داری،گفت چقد میخوای،وقتی اینو گفت خستگیم فرار کرد.گفتم یه چند کیلو بده، وقتی داشت برام وزنش میکرد یه ذره مزه مزه...
♥️ℒℴνℯ♥️♡پدر میگفت:محبتت را به برگ ها سنجاق مزنکه باد با خود می بَرد...محبتت را به آب جویی بریزکه با ریشه ها عجین شود...ریشه ها هرگز اسیر باد نیست... ♡مادر میگفت:پروانه ی محبتت رابه تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد...محبتت را به خانه ی دلی بنشانکه خیال بیرون شدن ندارد... ♡و یاد معلمم بخیر...هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت:نقطه سر خط...♡مهربانتر از خودت با دیگران باش♡ ...
کمیاب ترین آدم هایی که واژه انسانیت برازنده شان استکسانی هستند که می دانند ممکن است محبت شان هیچ وقت جبران نشودولی باز هم محبت می کنند…!اشک باران...
پزشک خودکارش را روی میز می گذارد و به صندلی تکیه می دهد:« اگه همه ی حرفایی که می زنم خوب گوش بدی؛ حالش زود خوب می شه». سرم را تکان داده و او ادامه می دهد:« دستور العملش ساده ست. صبح، ظهر، شب، یعنی حداقل سه وعده در روز؛ بغلش کن». ابروهایم از تعجب بالا می رود. - بغل محکم و عمیق؛ با احساس. باشه؟! سکوتم را دیده و ادامه می دهد:« اگه سختته که هرروز بهش بگی چقدر دوستش داری؛ حداقل ی بار در هفته این جمله رو به زبون بیار. بقیه روزها هم سعی کن با رف...
شب یا روز روشنایی یا تاریکی فرقی نمی کند رویا ها همیشه تصویر تو را به رخ می کشند...
یک جایی شنیدم که می گفت:"کسی که تاج رو بخواد،سنگینی تاج هم تحمل می کنه..."خواستم بگم اگه کسی واقعا شما رو بخواهد ضعف ها، بد قلقی ها،شکست ها،کمبود های شما را هم میخواهد،و از آنها دلیلی برای رفتن نمی سازد...میماند و در کنار هماز همدیگه آدم های بهتری میسازید،نه با اصرار به تغییر" بلکه با عشق به آنچه هستی"...
خواهشاً وقتی یه نفر یه کاری براتون انجام میده حداقل تشکر نمیکنید نگید وظیفه بود هیچکس وظیفه ای در قبال شما نداره و اگر کاری براتون میکنه از لطف و محبت و مهربونیشه...
محبت:نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود بر چه گُلی بنویسم که هرگز پر پر نشود بر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود بر چه آبی بنویسم که هرگز گِل آلو نشود و سر انجام بر چه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود.Sita atayeeInsatgram | @baran88486...
محبتمجذور شعاع نگاهتضرب در عدد پیمساوی است بامساحت محبتت...
محبت سنگ نیستبه سمت دلها پرتاپ کنیدنمی شکند دل را جلا میدهد........
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچدانی که پس از مرگ چه ماند باقیعشق است و محبت است و باقی همه هیچ...
ای خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد...
یلدا با مهر و محبت یلداستبا دوست داشتن ...عشق ...علاقه ...عاطفه...با دستهای اناری مادرمبا خاطره های شیرین پدرمیلدا بهانه ای ست برای از تو گفتنرعنا ابراهیمی فرد...
ﮔﺎﺑﺮﯾﻞ ﮔﺎﺭﺳﯿﺎ ﻣﺎﺭﮐز:ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎﺑﺰﺭﮔﻪﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ...ﺷﺎﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﯾﮏ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﺳﺖ،ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻧﺶﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ......
زنبور که نیشمان میزدمادربزرگ ریحان را می چکاندضماد میکردمیزد جای نیششبوی ریحان می پیچید توی سوز گزگزماندل پیچه مان با شاخه نباتو دم کرده چای قلمی خوشرنگ خوب میشدو در خیالمان نخ نبات جادوی قاشق مادربزرگ بودسردرد که میشدیم با دستهای چروک و زبر و مهربانشسرکه روی پیشانیمان می مالیدوناخوش که بودیم ذغال و سکه پنج ریالی و تخم مرغمرغ عزیزتر از جانش دم دست بوددر چشمانش زیباترین ،خوبترین،خوش قد و بالاترینبودیم که چشم حسود و بخیل مار...
دلم دیگر ز دست غم تکیدهبه جای اشک ز دیده خون چکیدهمحبت گشته آهویِ رمیدهسگِ دل بی امان سویش دویدهندارد این دلم تاب جداییمحبت را کنم دائم گداییسگ دل را بگو آرام گیردزبان واقِ خود در کام گیردسگ دل گَر نشیند با اشارهمحبت سوی دل آید دوبارهمهارش کن به قلاده سگِ دلشَوَد جاری محبت در رَگِ دلتَکیده = شکسته...
سه خصلت موجب جلب محبّت مى شود: خوش خویى، مُلایمت و فروتنی ...- امام علی (ع)...
آنی که ز صبح خنده بر لب دارد بر قلب کسان بذر محبت کاردهر روز بخند و شاد باش ای دوست بگذار جهان بر تو محبت آرد...
گل سرخ محبت را به گل آبی روحم بدل میکنماسب سیاه مرادم را به رنگ سپید می آلایمهر دویشان را در دریای آرزوها می رویانمو در بقچه ای از محبت تقدیمش میکنم به توساناز ابراهیمی فرد...
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبتخندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست...
بی محبت مگذران عمر عزیز خویش رادر بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش...
مریم ؛ با تمام احساس و بی ادعا به افرادی که سلامت را جوابگو هستند محبّت کن فقط محبّت در تمام بالا و پایین شدن روزگار گم نمی شود الباقی احوالات همه به فراموشی و گاه به خاک سپرده می شوند....
پاییز سرشار از رنگ های گرم ، خوب می آموزد عشق ومحبت را بیایید آتشین باشیم ،گرمی فروزقلب دیگران ،از پاییز باید آموخت، نغمه ی محبت وشعر دل دادگی را وقتی در باد برگ هایش را پای کوبان به رقص وامی دارد تا شادی بخش قدم های رهگذران عاشق باشد....حجت اله حبیبی...
آدم ها تمام زمین را تسخیر کرده اند ، اما فقط تعداد کمی انسان در کنارشان وجود دارند...
دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه استاگر با محبت غنچه ها را آب دادی باز می شونداگر نفرت ورزیدی غنچه ها پلاسیده می شوند.سیمین دانشور سووشون...
خانه ام می گوید : ترکم مکن که گذشته ات در من نهفته استراه نیز می گوید : در پی من بیا که آینده ات منماما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیستاگر بمانم، در ماندنم رفتن است و اگر بروم، در رفتنم، ماندنکه تنها محبت و مرگ، همه چیز را دگرگون توانند کرد...
تا به شب عادت کردیم صبح شد...صبح را زیاد نمی شناختیم...تا صبح آمد دلبری کند و با لطافتی نوازشمان کند.نفهمیدیم چه شد که دیگر صبح نبود...عمر صبح کوتاه بود...عمر هر چیز نوازشگری کوتاه است...ظهر آمد که بگوید عاشقمان هست و چقدر پایمان وای می ایستد...از قضا تابستان بود و محبتش ما را سوزاند و داغمان کرد...تمام هم نمی شد که برود...ولی رفت...با همه محبتهای زیادیش رفت...چرخید و چرخید.و بعد شب آمد و چند ستاره نشانمان داد و فکر کردیم ...
«دلنوشته» از هیچ کس هیچ انتظاری نداشته باشآدم ها زیاده خواهندکم بخواهی تمامت را می خواهندبیشتر که بخواهی می شوی غول چراغ جادوی خواسته هایشان ...محبتی که نمی کنند و از تو همیشه می خواهندصداقتی که در وجودشان مرده است و در وجود تو می جویندتوجهی که ندارند و انتظارش را از تو دارندو دوستت دارم هایی که وقت نیاز کنج لب هایشان ذکر می شودتا آمین لب های تو ، مستجابش کندآدم ها همیشه آدم نمی مانندوقتی که هوس خوردن سیب هم خدای آنها را...
کلمه آدم میکشه ! یه وقتایی دستتونو چاقو میبره یه وقت لبتون رو کاغذ می برهاون وقت که با کاغذ میبره دردناک ترهچون کاغذ برای بریدن نیست !کلمه نیومده بود ما باهاش آدم بکشیماومده بود ما باهاش به هم ابراز محبت کنیمدست همو بگیریم غم همدیگه رو بخوریم ما از کلمات بمب درست کردیم خنجر درست کردیم با کلمات آدما رو شکنجه میدیم ......
چه روز های خوبی بودهردو احوال پرس ما بودندآفتاب و بادشور و شوق اول دبستان و دوستانی لطیف تر از برگ درختهنوز حسادت رنگشان را عوض نکرده بودشهر مال ما بودو هر آنچه که در آن بودشاد بودیم و شادمی خندیدیم برای هر چیزی که اتفاق می افتادبرای وزش بادیکه مارا به عقب پرتاب می کردسردی هوایی که رخساره را سرخاب می کردعشق ما بودیمرنگین کمان محبت نیز ماسه دوست بودیمسه همیار ، سه همدمهنوز دارم به یادسبز می شدند سر راه...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچدانی که پس از مرگ چه ماند باقیعشق است و محبت است و باقی همه هیچﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﻣﻦ”…ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ “ﺭﺍﻭﻱ” ﻣنم ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﻫﻢ ﻧﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻧﯽ ﺯﻧﻢﻧﺸﻨﻮ اﺯ ﻧﻰ، “ﻧﻰ “ﺣﺼﯿﺮﻯ” ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﺩﻝ”…”ﺩﻝ” ﺣﺮﻳﻢ ﺩﻟﺒﺮﻳﺴﺖﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ“ﺩﻝ” ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ “ﺩﻟﺒﺮ” ﺷﻮﺩمولوی بلخی...
.وقتی نگاه پر سکوتم را ...بر قاب خالی خاطره های قدیمی می اندازمنمی دانم...از جان این دنیا چه می خواهموقتی ترنم سبز بادهای وحشی بودن رامژه های به خواب رفته ام رااز میان واژه های خیالی و توهم باراز میان چهار چوب منظبط یک قانونبه انتظار یک روز آفتابی می خوانممی گویم :انتظار بیهوده است و بودن یک سرابو واژه های حقیقی هستیدر خطوط مورب هوادر پشت چشم های شفاف مکدرکه زیستن را می طلبند معلق استآیا جان پر وهم و شور دنیاکه...
وقتی نهال محبتت را در کویر سینه ام می کاری، طفل شکوفه بارور می شود وچشمه ی معرفت، از درونم می جوشد، تا رنگین کمان امید ،باغ وجودم را بیاراید وباران اشک، زینت بخش چشم ِ خشکیده ام شود . تو کیستی: بهار ایمان ،آیینه ی راز یا رکوع نماز ،که وقتی در برابرت می ایستم ، بی اختیار، برسجاده ی بندگی فرود می آیم.... و چه دل پذیر است، رکوعِ عشق در برابر کعبه ی محبت...حجت اله حبیبی...
به مادرم فکر می کنمتپش های قلبم به لکنت می افتند!ظرفیت یادآوری این حجم از محبت او را ندارند!...