متن افسردگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات افسردگی
جز همین کاغذ و همین خودکار
حال من را کسی نمی فهمد
شده احساسِ دلت، سرد شود؟
شده هر بندِ دلت، درد شود؟
شده در، اوج نفسهای رها،
گُلِ رویای دلت، زرد شود؟
نفس و، «های» دلت، مثلِ تگرگ؛
شده گرمای دلت، بَرد شود؟
می دونی آدم گاهی به ته خط می رسه،
و اون موقع که افسوس می خوره که چرا،
به کسی دل بستم و وابسته شدم، چون من فقط تنهام نه اون!
من گاهی به آب و آتیش می زدم از ی راه دور بیام فقط اونی که دوست دارم ببینم،...
غروب یک فحش ناموسی ست
به تمام باورها،
به تمام امیدها،
و به تمام " بودن" هاست!
من اما در این لحظه ی نفرین شده،
در این ساعات بیهوده،
فقط دلم میخواهد،
گریه کنم :
برای خودم،
برای روانم،
برای روح خسته
و تنهایی بی کران جهانم !
شرح حالم را
تنها آن صندلی خاموش میداند
که سال هاست جز گرد غبار
کسی برآن ننشسته
دست بردم به خودم تا که خودم را بکشم
شاید از درد خودم را به عدم وا بکشم
خسته برگشتم از آن مرزی که بین من بود
و خودم را به تهِ چشمان خودم دفن نمود
چـه دورانیـسـت فریادا، که دیگر همـزبانی نیست
مــیـان کنـجِ تـنــهـایــی، نـگاهِ مـهـربـانــی نیست
چه دورانیست،غـم افزون و دل؛پرخون و دیده تر
که حتی، آشــنایان را ز غمخـواری نـشانی نیست
بـه طاقِ ابـرویِ جانان ، نـمـانـده طاقـتـی درجان
ولی با ایـن هـمه، در دیدگان؛اشــکِ روانی نیست
دلا! بـیـزارم از ایــن زنـدگانـی،...
خسته ام از این همه دلتنگی.
که زندگیم را آشوب کرده.
میخندیدند
میخندیدم
صدایم را نمیشنیدند
حرف میزدند
حرف میزدم
صدایم را نمیشنیدند
من زنده بودم
فقط
دلم مرده بود
و نوزادی که مرده به دنیا میآید
دست خودش نیست اگر
نمیتواند بخندد
یا حرف بزند...
دیگه نه آدم سَمی ای مونده حذف کنم ، نه موضوعی باقی مونده که رها کنم .
یاد این حرف عباس کیارستمی افتادم :
من مانده ام و من ؛
من از من رنجیده و هیچکس نیست پا در میانی کند !
جیک جیک نکن!
کسی نمیشنود
کسی کاری ندارد از کجا و به کجا
کسی نمیپرسد چرا اینجا؟
جیک جیک نکن عزیز دلم!
کسی زیر بالِ یک اُفتاده را نمیگیرد
همه اُفتادهاند!!
حتی منی که ایستاده
با تو سخن میگویم،
خاطرهی یک درختم
- یک سایه -
که دیوارِ حیاطِ زندان...
ما پیر بودیم، در دلِ کارهای بیپایان
پیرِ یک جانشینی، غمها و بیخبران
پیرِ شادی نکردن، بیوقفه در سفر
و در سکوتِ شبها، در دلِ خود خزان
ما بیزمانی پیر بودیم، نه با سالها
که در راهِ بیپایانِ کار گم کردهایم جوان
فرصت نداشتیم حتی بایستیم و فریاد زنیم
در...
گنجشکی ام
که پرواز
در یادش نیست
چوب لباسی ام
که از خمیازه ی پالتوها کلافه ام
ساعتی خوابیده ام
درآخرین لحظه های امتحان
خسته ام
خسته تر از
فوق لیسانسی بیکار
که آرزویش بی سوادیست