نبودنت، رغم بود و صبر برفتاد که هر جمعه، در گلو بغض خون افتاده غروب میرسد و دل، غرقِ غبار فراق هزار آه ز دلِ چشمنگون فتاد زمین به یاد ظهورت چو شمع میسوزد که بیتو، هر سحر از جان و راه فتاد کجاست وعدهی دیدار؟ ای بهار حیات که...