متن اشعار عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار عطیه چک نژادیان
تمام لحظهها در تب تو بیدارند
به مصرعی، به مصراع، به شوقِ دیدارند
طلوعِ صبح تو نزدیک شد، نگاه کن
ستارههای شب ظلمت به ظهور امیدوارند
به هر نسیم، نفس میکشد به یادِ تو دل
که کوچهها همه چشمانتظارِ تکرارند
جهانِ خسته به یک نیمنگاه تو خوش
زمین و آسمان...
گفتاموعد نمیدانم ولی ره هادگرگون کرده اند
کز شوق آن موعود، جان را پخته و خون کرده اند
در چهره ها پیدا امید صبح ظهور یار ما
کز نور مهدی، شام غم را هم سپیدافزون کردهاند
درد فراقش برده خواب از دیدههای خستهات
چشم انتظارش را تو چون دریای پرخون...
گر خواهی ار جَبل به یک دم ز جا کَنی
اول ز ذرّه، طاقتِ طوفان جدا کنی
از ذرّه آینهٔ خورشید میشود
کو را توان به قبضهٔ خود در ضیا کنی
کوه است و کوهدل، به نظر ذرهای شود
گر ذرهای ز شورِ نظر جدا کنی
ذره چو کوه گردد...
ای که از لطف ظهورت جهان جان میگیرد
بیتو این دهر، زِ رنجِ زمان میمیرد
در غمِ هجرِ تو، ای مونس دلهای حزین
هر نفس، سینه زِ داغِ نهان میگیرد
گر نسیمِ سحرت بر دلِ ما بگذارد
خارِ این باغ، گلِ ارغوان میگیرد
روزی آید جهان زِ عدل تو شود...
بیا که زمان، دوباره غبار، به چشمِ حقیقت زده
زمین به هزار فتنه از مسیرِ عدالت رفته
ظلمت است چراغ ها خاموش ، جز نورِ عشقِ ولی
که همچو شبِ عاشورا، به خیمه صفا و غیرت زده
یکی به امید نان، رها کرد راهِ وفا و حسین
یکی به بهای...
غَزّه، فریادِ ایمان، فریاد حق توست
آتش و خاک و صبوری، سطر روایاتِ توست
هر نفس از دل و جان، بانگ قیامت بزن
دست تو مرز شرافت، خون تو آیاتِ توست
مظلومیتی ز دل کودک، لشکر دنیا شکست
صبر تو گوی شجاعت، تیغ کراماتِ توست
گرچه در آتش و خون،...
صفّین
روزی که گردِ غبار، خورشید را در دهانِ خویش بلعید، جماعتی برخاستند؛ بعدها نامشان شد «خوارج».
نه با شمشیر، که با پرچم مذاکره.
گفتند: «ای علی! تیغ در نیام کن… با معاویه سخن بگو، نه نبرد.»
و علی… دلش آینهی حقیقت بود. به اصرارشان تن داد؛ نه از رضایت،...
غزه… مرزِ زمین، آغوشِ ایمان شده است
خاکِ خونخورده، سراپردهی قیام شده است
کودک اینجا به نفس، درسِ قیام آورَد
نه به بازی، که به خدا از صمیم ایمان آورَد
آفتاب از دلِ غم به غروب افتاده
باد، خرابه دل به جهان افتاده
شهرِ زخمی که به طوفان خم قامت...
یا مهدی! ظهور کن که غزه تاب ندارد
زخم دل عاشقان را صبر امان ندارد
چشم جهان کور شده ز خون غزه خاک
دلها همه غمگین و به انتظار خواب ندارد
غم ها چو رود به غزه در این دیار تاریک
در انتظار صبحیست که ظلم جواب ندارد
دست لطف...
نبودنت، رغم بود و صبر برفتاد
که هر جمعه، در گلو بغض خون افتاده
غروب میرسد و دل، غرقِ غبار فراق
هزار آه ز دلِ چشمنگون فتاد
زمین به یاد ظهورت چو شمع میسوزد
که بیتو، هر سحر از جان و راه فتاد
کجاست وعدهی دیدار؟ ای بهار حیات
که...
دفتر ز دست شوق تو، مولا، سفید ماند
بیتو سخن چه سود؟ که دل زخم و قید ماند
هر واژه بینسیم وصالت به گل نرسد
هر شعر بیفروغ رخت، بینوید ماند
شبها برای ظهورت ، ماه میگرید
خورشید هم ز هجر تو، در غم خمید ماند
بیتو بهار، باغ ندارد...
سلام، ای خالقی کز نور، هستی آفریدی
که هر چه هست و خواهد شد، ز تو آیینه دیدی
سلام بر زندگانی، بر لحظه های بیدار
که در تکرارشان، نام تو را ما شنیدیم
پروردگارا سپاس از این نفسهای تازه
که در دل ، دعای ما شنیدی و حق دیدی؟
تو...
به هر نفس ز وجود شرار میگذرد
باز نگرکه چنین بیشمار میگذرد
گو فکر از آن شب وبه یاد روز حساب
عجب ز بندهی غافل، که کار میگذرد
صدای هُدهُد جان به گوش میگوید:
که زود باش، که محشر بی امان میگذرد
طلوع زمان نشانِ غروب جان ماست
چرا دل...
دریا سکوت کرده، هدی غرقِ التهاب
هر موج، نالهای بر غالیه بیجواب
دنیا ز تماشای غم هدی روسیاه
در چشمهای غالیه پدر جان فدا
بر ساحل غزه پدری خفته در خون
هدی دویده، قامتش بر پیکر خون
فریاد زد: "بابا!"، جهان خیره به دردش
این ناله، شعلهایست که برساحل ردش...
ای کوچههای خونشدهی کودکانِ درد!
ای اشکهایِ جاریِ بر گونههای سرد!
ای طفلکانِ خسته، فتاده به خاک شب،
ظلم از شما چه خواست؟ به جانتان چه آورد؟
چشمِ جهان، کور است و دلها فرو رَفَتَند،
در لابلای وهمِ حقوقِ بشر، چو گرد.
بر گورِ غیرتاند، تمامِ مردمان
آنان که در...
جمعه و زمین چشم به راه آمدنت،
دلخسته ز داغ های نیامدنت
زانتظار آمدنت هستیم، ای جانِ جهان،
گم گشته میانِ خیالِ آمدنت.
هر لحظه عرش بر تمامِ زمین گریه کند،
هر ذره شود نیست از نیامدنت
ای نورِ نهان در پسِ پردهی راز،
کی میرسد آن روشن آمدنت؟
بر...
سلام بر شما، ای صبوران بیصدا،
که پر کشیدید از غزه، تا مرزِ کبریا
سلام بر لحظهی پروازتان ز خاک و خون،
سلام بر راه حق به بلندای این زمان
سلام بر چشمهای پر از یاد خدا
سلام بر مردان راه خدا از امان
غزه چه دید و خاموش نماند،...
بیا که سوخت دلم، باشرر نمیمانم
به شوق دیدنِ تو، در امان نمیمانم
اگر هزار جهان، در دلم بسوزانند
بدون بوی ظهورت، در اثر نمیمانم
به خاکِ جمکران، جرعهای بده ای وصل
که بیشرابِ ظهورت در بشر نمیمانم
نه دنیاماند و نه دل، هر دو رفت در آتش
من این...
ایستاده بمیرم که بماند عَلَمش
جان فدای ره و نام و پیام و قَسَمش
خون دهم تا که بماند به فلک پرچمِ حق
جان هم اگر رفت ز رهش نشود کم قَدَمش
هر که در راه ظهور رفت، به نامش زندهست
زندگی هست در آن لحظهی مرگ و دَمَش
دل...
بیا که بیتو نه سحری ز جان دمد به صفا،
نه صبح خیزد و خندد زِ نور و بویِ وفا.
بیا که بیتو ز آینه، زنگِ غربت فکند،
نه اطلسی بماند، نه لاله گیرد شفا.
قنوتِ شاخه به جز با ظهور نرسد،
که بیتو تیره شود هر بهار و هر...
ای صاحبالزمان! ز جان جوان گذشت به خدا
نهاد جان خود از عشق، در حریمِ کبریا
سپید گشت ز امیدت موی مردانِ شکیب،
که هر نفس به دعایت کشیدند بارِ آه.
دریغ! نیامدی هنوز، ای موعودِ زمین،
که غرقِ غربت و ظلم است عالم و هر سپاه.
کجاست صبحِ حضورت،...
زمان گذشت و دلم شاهدِ یقین تو شد،
که روزی از افقِ سبز میرسی، مهدی
تو میرسی و غبارِ قرونِ خاموشی،
زِ چهرهی آینهها میزدایی، مهدی
تو میرسی و دلِ غم، چراغ میگیرد،
به نورِ روی تو، ای مهرِ آسمانفرسود.
تو میرسی و جهان را به چشمه پیوندی،
که نوشد...
میدانم که میآیی زِ مغربِ آسمان،
پرچم به کف، به کعبه دهی تکیه بر جهان.
شمشیر عدالـت به کف، ظلم میکشی،
پر میشود از مهربـانی همه زمان.
مکه شود آشیان حکومتت
تا گلفشاند کوچه به کوچه، هر بوستان.
حقبا تو خیزد، یار وفادارت،
تا طنین گیرد نام محمد در جهان....