متن اشعار عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار عطیه چک نژادیان
در رهِ بلندِ زندگی، گام بردارم
با دلِ پر امید، چون خورشید تابانم
نه هراس از طوفان، نه سایهی تاریکی
ایمانم به خود است، همچو کوه ایستادهام
هدف دارم در دل، چراغی روشن است
رهی برای فردا، در دست من نشسته است
پیش میروم با شور، نگویم که چرا نه...
کودک که بودم آتشافروزِ جهان بودم
بی مامان، دنیا به چشمم تیرهسان بودم
میخواستم گر مامان پنهان شود از من
آتش زنم عالم، ز داغش بیامان بودم
امروز اما شعلهای هم در دلم نیست
خاموشتر از سایهی یک باد و جان هستم
نه شوق پرسیدن که او اکنون کجای دل...
آیینهام و خویشتنم گم شده اینجا
در سینه غباریست ز ایّام و ز فردا
در غربت شب، گم شدهام، هیچ ندانم
کاین خستگی از چیست، ز دنیاست، ز راهان؟
هرچند به ظاهر همه جا نقش من افتاد
من در دل خود نیستم ای جانِ تماشا
هر سو نگرم، صورت اغیار...
چو دیدم سفلگان در فکر جهلی
که باشند زشت درک و رایی
ز پستیها و خبط و کینهشان من
شدم آگاه و یافتم روشنایی
چو دانستم که از هم فرق دارند
دل از احوالشان کردم جدایی
به گیتی آدمی بس بیمروّت
که از گفتارشان نبود روایی
مرا پرسند: آیا این...
طلوع نزدیک است، چو یوسف از چاه برآید
که به دیدهی دل، ماه وصلش به ما بنماید
در سینه هر شبانه، دلی ز راه غرقه به نور
که به یمن این انتظار، جان ما به وصل برآید
دعا کنیم ای رفیقان، که غیب را زود نماید
تا که مظهر ظهور،...