سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دلم میخواستمی شد مثل اعضا بدناحساس را هم اهدا کرد !اصلاً هر کسیهر چیز به درد بخوری که دارد را باید اهدا کندوصیت می کردماحساسم را قسمت کنندمیان هزار زنهزار زنبا دستانی سردو نگاهی بی روحزنانی که طعم عشق نچشانده اندکه دلشان هرگز نتپیدهکه نگاهی هوش از سرشان نبردهوطعم گس دلتنگی نچشیده انداصلاً می دانیچیزهای به دردبخور را نباید به گور برد !باید بخشید و زندگی ها را نجات داد...
امروز رفته بودم خون اهدا کنمانقدر پرستاراش خوشگل و مهربون بودن که میخوام برم جفت کلیه هامم اهدا کنمگفتم قلبمو بردارید گفتن نه میمیری اسکول...
وصیت کردم بعد مرگم قلبمو اهدا کنند ، اما گفتند اجازه ی صاحبش لازمه ، اجازه میدی ؟...