پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یه بارم رفتم سر قرار به دختره زنگ زدم گفتم: من نیم ساعته رو نیمکت نشستم نتونستی بیای؟گفت: تو همونی که تیشرت باب اسفنجی پوشیدی جوراب پاته با صندل؟گفتم: ارهگفت: نه نتونستم بیام...
من و مادربزرگمهردو کارتون دوست داریممن، باب اسفنجی واون، هرچی من دوست داشته باشم...
باب اسفنجی: من زشتم و بههیچ دردی نمیخورم،پاتریک: چرا به درد میخوریباعث میشی بقیه نسبت به خودشون حس بهتری داشتهباشن....