پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زمان در شتاب استو عقربه ها در فرار من و تو نشسته ایم روبروی مهربانی همچقدر خوب استهنوز بر ایوان تابستان، بادی خنک می وزد کاکائی ها قاب آسمان حیاط اندو گل ها به تماشای باران نشسته انداین روزها رفیق دلم می خواهد کنار هم دمنوشی بنوشیم من تو را همچون شعر در آغوش بگیرم بین ما شادی برقص در آیدمیدانی، درس زندگی همین استبه یاد هم باشیم فریده صفرنژادگیل بانو...