زمان در شتاب است و عقربه ها در فرار من و تو نشسته ایم روبروی مهربانی هم چقدر خوب است هنوز بر ایوان تابستان، بادی خنک می وزد کاکائی ها قاب آسمان حیاط اند و گل ها به تماشای باران نشسته اند این روزها رفیق دلم می خواهد کنار هم...
به دیدار زن می آیی، بوسه سوغات بیاور و دستمالی برای پاک کردن دلتنگی هایش فریده صفرنژاد_گیلبانو
تو با، بابای بی نان آشنایی تو فریادِ حروف بیصدایی قلم،خودکارها،روشن زنامت معلم خالق عشق و صفایی
همرنگ طلوع آفتاب عشق است گلواژه ی شورو تب وتاب عشق است توصیف شود اگر که مادر امروز بایست که گفت شعر ناب عشق است
تو میتوانی خالق عشق باشی به سرزمین شادی قدم بگذاری میتوانی دوستانت را در آغوش بگیری و به آنها زیباترین لبخند را هدیه کنی. به همه سلام بگویی و درس مهربانی را هر روز آغاز کنی باید قوی باشی هر مشکلی راه حلی دارد شاید دردهایی هستند که درمان ندارند...
با لهجه ی آذری مدام و یکریز هی پرده به پرده باده ی شوربریز بدجور دلم هوای شعرت کرده برگرد دوباره شهریارِ تبریز فریده صفرنژاد
همین برایم کافیست شالی ها سبز بمانند آب از آبادی ها بگذرد دهقانان هلهله هایشان را لای شبنم زار به رقص وا دارند کافیست برایم، بهار آبستن شود و دشت سر از خواب بر آورد و میدانم تو می آیی با چمدانی از دلگرمی مرا صدا میزنی، همین روزها شادی...
من بهمنی ام بهار دارد فصلم با شعر و غزل قرار دارد فصلم هر نبض مرا بجان پیوند دهید از سرخی تان انار دارد فصلم
باران که باشی، در مرامت رفتن نیست همیشه میایی.. فریده صفرنژاد"گیل بانو"
محبوب من، می بینی، هر روز از یک جنگ برمیگردیم روزهایمان قاتل های حرفه ای شده اند. ساکنان زمین زره هایشان را، در نمی آورند یک روز به جنگ آب ونان می رویم بابا شب را سر میبرد.. ماه کفن پوش میشود و آنگاه صبحدمان،کارگران بن بست میزایند خیابان...
معنای زندگی، مفهوم آفتاب دیوان عاشقی، هم نام شعرناب در من فرو نشست بغض هوای سرد شادی به نام او، همرنگ آفتاب مادر کلید مهر، مادر پر از وفا لالائی شبش ، پایان اضطراب آرامش و امید ،فصل نگاه او انگور چشم او، تنگ است و هم شراب رنگ...
بباف بانو بباف دلشوره ی حصیر دلت را بباف بی قوارگی حوصله را وقتی روبروی صبح می نشینی تمام آینه نفس می کشد زمین میرقصد ماه چشمانم کامل میشود بهار به نیایش تو می آید ای نسل سبز گیل ای از تبار آفتاب میخواهم به تماشایت بنشینم شعری بباف تا...