پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می توانست خورشید را برایم از آسمان بیاورداو که چشمانشمعادله ی حل نشده ی فصل ها بود ...در انبساط سرد آغوش سنگدر حیرت پیله ای لرزان در باد،می توانست برایم ماه را به زمین بیاورد،او که دستانش اجابت هزاران ستاره ی فرو افتاده بود...لرزان تر از شعله های شمع با یک وداع خاموش شد،مادر......
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره...