می توانست خورشید را برایم از آسمان بیاورد او که چشمانش معادله ی حل نشده ی فصل ها بود ... در انبساط سرد آغوش سنگ در حیرت پیله ای لرزان در باد، می توانست برایم ماه را به زمین بیاورد، او که دستانش اجابت هزاران ستاره ی فرو افتاده بود......
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره