شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
آموخته ام که وابسته نباید شدنه به هیچ کسی، نه هیچ رابطه ای!و این لعنتی، نشدنی ترین کاری بود که آموختم...ترانه سَرائی...
چَشم در چِشمه می جوشدمی نوشد شهدِ شهوانی ِ لب را.موج، حلقه در پریشانی ِ طغیانیِ تنراه نمی یابد.گره می خورد پیچشِ دست در دستپا در پا.نفس در ریتمِدورِمیمی نوازدساحتِ زندگی را می پیماید.پویشی پایان ناپذیر و دل انگیزو چشم خیره به منظره ای اعجاب انگیزرویایی که از تو یا ماشروع و زندگی شد.ترانه سَرائی...