دوشنبه , ۲۳ مهر ۱۴۰۳
آموخته ام که وابسته نباید شدنه به هیچ کسی، نه هیچ رابطه ای!و این لعنتی، نشدنی ترین کاری بود که آموختم...ترانه سَرائی...
لب هایت را پشت ماسکو چشم هایت را زیر عینک دودیپنهان کرده ای....لعنتی!از کجا بفهمم که دیگردوستم نداری...!؟...
بهار آمد ! رفت!تابستان آمد ! رفت !پاییز هم آمد ! اما انگار آمده که نرود !تمام شو لعنتی ! کم مانده خاطراتم ماشه ی اسلحه را در قلبم بچکانند ...!...
خسته ام از تو و از مکر و ریا می فهمی..؟بی وفا بودنت و ژستِ وفا می فهمی..؟ خسته ام خسته تر از کودک کبریت فروشزیر باران و ... کسی گفته گدا می فهمی..؟ مثل مردی که از او مانده فقط یک پسر وشده آلوده ی تزریق دوا می فهمی...؟ شده ام شاعر بی حوصله با یاد کسیمانده در پیچ و خم قافیه ها می فهمی...؟ حال من با تو نفس های گلوگیر...نگوبغضِ در دام گلو... مانده به جا می فهمی...؟ گفته بودم به تو این بار "شما" یادت هست...؟مع...
داشتم در خیابان راه میرفتمکه یک ماشین با صدای خیلی بلندِ موزیک اش مرا از کنارِ خیابان گرفت!!و پرت کرد تووی خاطراتیادم آمد چقدر ندارمت ...به گمانم آن ماشینعاشق آزاری داشت!راه می افتاد در خیابان هاو دلتنگی پخش میکردلعنتی......
یواشکی میخواستَمش،آنقدر چَشمم ترسیده بود از "نه" شنیدن،که جرات گفتن و خواستن نداشتم،میخواستمش هر لحظه و حرفم را میخوردم،کنارِ شمعِ هر سال آرزو میکردمش اما چیزی نمیگفتم،میدیدمش،میگفتیم و میخندیدیم و میگشتیم،بار ها و بار ها میدیدمش،آنقدر که از بَر شده بودمراه رفتنش را،خندیدنش را،لحن شیرین ِ حرف زدنش را هم حتی به خاطرم میسپردم؛میگذشت و فکرش جولان میداد توی تقویمَم!دوست داشتن بود،خواستن بود،همه چیز بود و "...
سلام مهرِ بی مدرسهسلام پاییز ِماسک آلود بی برگیسلام_زندگی_ ما که هنوز زنده ایم لعنتی پس تو کجا رفتی؟...
یک بار آنقدر خوابم برددیر جنبیده بودم خاکم کرده بودندلعنتی!چرا دیدن تو اینقدر کیف می دهد!...
جایی باید دست از گذشته بکشی ..آمد،بود،خندید،رفت،را از حافظه ات پاک کنیجایی باید به سرعت خودت راجمع و جور کنیمحکم بزنی توی گوش خودتو بگی به داد خودت برس لعنتیبلند شوتو دو بار به دنیا نمی آیى!.......
لعنتی!با توجهنم هم ،کیف می دهد!...
به یه جایی رسیدم که حتی خدا هم نگاهم میکنه میگه چرا هرکاری میکنم تو حالت خوب نمیشه لعنتی...
گرچه همه موافقاند که زندگی زنجیره لعنتیِ از دست دادنهای یکی پس از دیگری است ، اما افراد معدودی آگاهند که یکی از بدترین و آزاردهنده ترین از دست دادنها که در دهههای بعدی زندگی انتظارمان را میکشد ، خواب راحت شب است !...
صبر ڪن شب نرو هوا سرد استماهِ بھمنعجیب نامرد استاصلاً این نہ…ببین چہ دلگیرمبی تو در ڪنجِ خانہ می میرممی روی…… بی پناه می مانمبی تو بی تڪیہ گاه می مانماصلاً از فعلِ رفت بیزارملعنتی…بسڪہ دوستت دارم...
اگه چند سال زودتر می دیدمتاز گذشته ت دیگه وحشتی نبوداولین عشق تو می شدم اگهاگه این زمان لعنتی نبود...
لعنتی میشه بگیچه حسی داشتیوقتی الکی میگفتی دوستت دارم......
اندیشه و ذهنت را با مذهب،سکس و تلویزیون مشغول می کنند و تو در تصورات خود را رها،نابغه،آزاد اندیش و با استعداد می بینی اما تا آنجا که من می بینم،تو همچنان رعیت لعنتی حقیر هستی....
یادم رفت به اون روزی که سرما خورده بودی و نمیذاشتی ببوسمت...یادته؟!از این ماسک یه بار مصرفا زده بودی و با فاصله ازم نشسته بودی که سرما نخورم...تا بیام نزدیکت شم میگفتی نکن! میگفتی اگه مریض بشی نمیبخشم خودمو! میگفتی اگه سرما بخورم ازت، میکشی خودتو!من چیکار کردم؟!وقتی که حواست نبود ماسکو زدم کنار و بی هوا بوسیدمت؛ عمیق، طولانی، دلتنگ...به خودت که اومدی کنارم زدی. گفتی اگه مریض بشم میمیری، گفتی با این کارام میکشمت آخر سر...ا...
ورق بزن اون تقویم لعنتیو که همه روزاش مث قهوه تلخه!...
لعنتی چشای زیباتفقط مالِ منهکور بشه کسی که چشمشبه مالِ منه...
دوربین دستش گرفته زندگیّ لعنتیآمده با گریههایم صحنهآرایی کند!...
عاشقم کردیورفتیلعنتیاینرابدان،پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا......
بیهوده خروس لعنتی می خواندشب می رود و دوباره شب می آید...
حالا که رفته ای ، بیابیا برویمبعد ِ مرگت قدمی بزنیمماه را بیاوریمو پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیمبعدموهایت را از روی لب هایت بزنم کناربعدموهایت را از روی لب هایت بزنم کناربعدموهایت را از روی لب هایت .... لعنتیدستم از خواب بیرون مانده است...
خوابم میاد،ولی نمیرم سمت تخت خواب!اون لعنتی یه تله است…توش از خواب خبری نیست…فقط فکر و خیاله که انتظار آدمو میکشه....
لعنتی جااانخودت را دریغ نکن از من بگذاربوسه اتمعجزه ای شود و تمام این شب ها را بخیر کند …!...
من حتی وقتی توخوابم باهات حرف میزنم حالم خوب میشه لعنتی...!...
هَر وَقت دِلَم مى گرفترو میکردَم بِش میگُفتم یِکم بِخَند️ حآلِ دُنیآم بَدهلَعنتى خَنده نَبود کهبگو دَوآبگو دَرمون...
دوره می گردممثل یک قاصدککوی به کویبام به باملعنتی!پس تو بر بام کدام خانه رخت عصر جمعه را پهن خواهی کرد؟...
فقط خدا میدونه که چند بارتو گوشیم نوشتم برگردولی نتونستم برات بفرستمغرور لعنتی...
خستهام بس که دلم را به دری بسته زدملعنتی! عشق تو دروازهی عابدزاده است!...
باید صحبت کنیمخیلی جدی تو چشم همدیگه!باید بگویم که:دوستت دارم دست هایت را بگیرمآنطور نگاهت کنمکه انگار توی لعنتی باید یک چیزغیر از ممنونم بگویی!...