تو میدانی که هنوز در همین نزدیکی ها پشت پنجره ی قدیمیِ ستاره ها سکوتِ تو را با قلمِ نیلیِ باد روی عکسِ شب مینویسم... شاید فردا در غبار این خیابانها که ماه گُم شد و پالتوی تنهایی اش را گردنِ فصلها انداخت، آوازِ قاصدکی را بشنوم که از هزارویکمین...