چشم بگشا، شب فرو افتاد در دامان کوه ماه چون آیینهای لرزید در چشمان کوه باد، پیراهن به تن کرد از غبار کاروان گریهاش پیچید در پیچ و خم پنهان کوه شعلهای خاموش در دل داشت فانوسم، ولی نور میپاشید از بغض لب سوزان کوه آه از آن لحظه که...