متن تنهایی عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی عمیق
خیالات باطل در مورد من به ذهنت راه نده
که چرا رابطهی ما چنین سرد شده است؟!
از وقتی که تو رفتی،
من روزهام.
نه در خوردن و نوشیدن!
بلکه در حرام کردن همهی مردم بر خودم،
جز تو...
شعر: #انار_مفتی
ترجمه: #زانا_کوردستانی
محال ترین محال آرزوی من.
محاله بی تو زندگی.
---
گاهگاهی دنیای ما پر از دردهای پنهان است، دردهایی که کسی نمیفهمد و کسی نمیبیند. همان آرامش ظاهری که نشان میدهد همه چیز خوب است، در عمق قلب ما پر از غم و تنهایی است. گاه، تنها بودن و فهمیده نشدن، سنگینتر از هر خاک ناپیدا است.
در این...
چشم بگشا، شب فرو افتاد در دامان کوه
ماه چون آیینهای لرزید در چشمان کوه
باد، پیراهن به تن کرد از غبار کاروان
گریهاش پیچید در پیچ و خم پنهان کوه
شعلهای خاموش در دل داشت فانوسم، ولی
نور میپاشید از بغض لب سوزان کوه
آه از آن لحظه که...
افتاد مسیرت به ره دل ، اما به دلم نیست توانی
یک عمر همه را صرف تو کردم شعر و غزل و شوق جوانی…
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
خداوندا ندانستی که یک ماه
درون این زمین و آسمان است؟
تمام این جهانت را بگردی
فقط یه ماه در این کهکشان است
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
همانند درختی در...
بهشت من سیه چشمان مست و عاشقت بود
که بر من بستی اش، کل جهانم شد جهنم.
برای درک بهتر گاه گاهی رو به آئینه
تماشا کن خودت را با جنونم آشنا باشی
مرا قانع نخواهد کرد حتی کل آغوشت
مرا باید بپوشی، با تنم در تنگنا باشی
اگر مستی فراتر رفت از حدش، پشیمانیست
کمی از خوبی ات کم کن به قدر اکتفا باشی
بیا دیوانگی...
بر شانه ام بار گران باشد
اصلا برای دیگران باشد
باشد جهنم ! او فقط باشد!
من بی توقع باشم او منت
من عاشق و او از سر عادت
یا کمتر از کم ، او فقط باشد!
من گردن و تقصیر، او باشد
یا استخوان در گلو باشد
دردش به...
دیدمش دیوانگی از چشم هایش پا گرفت
پلک زد، جنگ میان عقل و دل بالا گرفت
عشق را در چشم های او نفس می شد کشید
آه اما زودتر در سینه من جا گرفت
گفتم از پیکار ها گاهی غنیمت می برند
قبل رفتن لحظه ای لبخند زد، دل را...
کاش جانم را میگرفتی،
اما دلم را نمیبردی.
در سینه ی ما،
حسرت دیدار کسی نیست به جز تو
یک لحظه ز من جدا نشد،
حسرت دیدار تو ای دوست.
تا صدایم را بشنوی،
کلماتم گاه به نازکی ردّ پاهای مرغهای دریایی
بر شنهای ساحل فرومینشینند.
گردنبندیام میسازند،
زنگولهای مست،
برای دستانی که نرماند، چون خوشههای انگور.
کلماتم را از دور مینگرم—
هستند،
اما دیگر بیشتر از آنِ مناند، برای تواند؛
بر درد کهنهام میخزند،
چون پیچکی بر دیوارهای مرطوب....
اگر نگویم زیبا
دروغی شفاف گفتهام
تو آینه بودی؛
راویِ خطوطِ شکسته
مسلط به زبانِ چشمها
و یک تنهای نامرئی
با هفت قلم آرایش...
ای وجودت ذوق عشقی بی نهایت.
بی تو و عشق تو از دنیا گذشتم.
نیمه ای از قلب من در چشم تو افتاده گیر،
نیمه ی دیگر پی چشم انتظاریِ تو مُرد.
چگونه عاشقم کردی
من افسار گسیخته را
که هنوز نبودنت را در بودنت حل کرده ام
واین مسکن من است
وگرنه مرده ام همان وقتی که تو رفتی
دگر رسوای عالم شد، دل دیوانه ام بی تو.
چگونه داغ این رسوایی را، بر دوش خود گیرم.
قطعهای از پازل سرخ دل من،
پیش دشت سبز چشمانت،
جا ماندهاست؛
آمدی و بردی با خود،
نیمی از وجود مرا؛
نیمهی من،
جدا از من،
چرا ماندهاست؟!
باز آی و تکمیل کن:
دفتر وجودم را؛
طرحی از من به جاست؛
مابقی،
رها ماندهاست!