متن تنهایی عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی عمیق
نه سرِ صلح به جان است و نه تابِ ستیزم
به لبم خنده ولی زهر به کام است هنوزم
تو بیا، یا که بزن تیر و تمامم کن دیگر
این چنین نیمه مردن نه روا نیست عزیزم
بر جنازهام گریه نکنید!
من با مرگ کنار آمدهام!
آن ستارههایی که خاموش میشدند، من بودم
آن برگهای خزان زده، من هستم
آن سرزمینی که از بین رفت، من بودم
من خانهای متروکم،
که دیگر آباد نمیشوم.
به خود میاندیشم،
خیلی وقت است که با مرگ انس گرفتهام!
من،
من،...
کبوترِ قمریام...
سه روزست که از پنجرهام پر کشیدی
و من، در آغوشِ سکوت،
دلتنگِ پرهای نرمت ماندهام.
تمام شبها را
با حسرتِ پروازی که نبود،
گریستهام...
دلم برای آغوشت تنگ است.
در حصار تمام دلتنگی ها
تو را با تمام وجود
نفس می کشم
ای کاش به ضربانی که
هر لحظه به عشق تو می تپید
ایمان می آوردی
و دوستت دارم های مرا
بر تنت می کردی
که تنها به آغوش
تو می آید
تو سکوت میکنی و فریاد زمانم را نمی شنوی!
یک روز… من سکوت خواهم کرد؛
و تو آن روز…
برای اولین بار مفهوم “دیر شدن” را خواهی فهمید
ما،
به امور پرستاری آگاه و خبره گشتیم
هر کسی که نزد ما آمد
زخم خود را با ما التیام بخشید.
مایی که در جان و روحمان
صدها زخم وجود دارد
کسی نیست که پرستار ما شود.
خزان آمد ولی بویِ تو باقی ست
میان برگها رویِ تو باقی ست
اگر چه رفته ای از چشم عاشق
دل من تا ابد سویِ تو باقی ست
غـروب که می شود
احـساس می کنم چـقدر
بیـنِ تو
و بیـنِ دلِ تنـهای من فاصله است
و چقدر آمدنت خواب است و خیال
اما با طلوعِ دوبارهِ آفتاب
منتظرت می مانم
تا که بیایی
من از تبار عشقم و داغ دل دیده ام
چگونه شرح دهم زِ عشق خیر ندیده ام
گویند که عشق می مست ناب است وبس
می مست ناب هیچ، تلخی اش چشیده ام
جز عشق تو عشق دیگر ی ندیدم چون
از برای تو کور گشت دل و دیده ام...
هر بار که در فکر تو غرق شدم
زنده باز نگشته ام
سلامی از این پیر ژولیده خسته دل
که چون وآله شد در جوانی بشد پیر دل
نه امید وصل است ، نه تاب فراق
دل خسته ام سوخت از آتش اشتیاق
اینکه زندگیم رو تلخ کرده نبودنت نیست،
بودنت در خاطراتمه.
شاید تا ابد هیچکس برای من تو نشود و شاید هم من برای هیچکس برای آنچه که با تو بودم ،شبیه نباشم
ای ذوق نفس کشیدن من تو کجایی..؟
ا
چقدر عذاب آور است.
آینده ای که تو در آن سهم من نباشی.
چه بگویم که دلم خون شد ز تنهایی
ازبیگانه بنالم،آشنا بیشتر
از آشنا نالم،خودم را غربتیست باخودم افزونتر
در دلم بوران نشست و قاصدک بی آرزو شد
در نگاهم ابرِ سَرکِش؛ گونه هایم را وضو شد
من بریدم از همه،
غیر خیال بودنت.
درد میکند،
جای نبودنت در آغوش خیالم.
لبریز ز دلتنگی است.
این حال پریشانم.
ژرفنای چشمههای شورِ دل
با تبِ داغِ عطش، بیزاب شد
بادِ امواجِ موافق هم، مدام
بهرِ کشتیِ نهان، ناباب شد
پ. ن:
«زاب»: زهاب؛ زهآب: ۱_ چشمه. ۲_ آبراهه.
بیزاب: منفی برای زاب.
همه مرا به خدا سپرده اند و رفته اند،
جز دلتنگی تــــــــــــــو...