متن احساسات تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسات تلخ
گنجشکی که در
باغچه ی خیالم
اندوهاش را
بر شال نارنجیام می تکاند
دل پرتقالی ام را خونی می کرد
دوباره در خاطره ای دور
زخم هایم جوانه می زنند
ریه ها پر می شود
از هجوم هوای کوچه ی احساس
آنجا که در ازدحام رقصیدن باد
باران نگاهم
بر تن لحظه ها موج می زد
و لب ها در عطش گلبرگ های یاس
حدیث تشنگی را
در گوش ابرها...
تو همان خواب قشنگی...
که به چشم منِ دیوانه نخواهد امد...
دیدم تمام شهر به من پشت کرده اند
پشت دری نشستم و تنها گریستم
بغض ما از غروب آسمان دیدنی تر است…
زمانی ک دلتنگ می شوم:
نه می توانم گریه کنم نه می توانم بخندم
فقط در سکوت فریاد می زند..
روزگار با وجدان باش و ب دنیا بگو بر ما چه گذشت..
بگو درد را آرام آرام با جان مزه کردیم تلخ بود و باز این تلخی درد
…….
چه داند خوابناک مست مخمور
که شب را چون به روز آورد رنجور
درد را ذره ذره چشیدم تلخ بود…
کسی نیست تمامش را یکجا خریداری کند ؟
این همه شعر سرودم که به گوش تو رسد...
ولی افسوس و صد افسوس که هرگز نرسید...
خاطراتت شد بغض...
بغض هایم شد اشک...
اشک هایم خیس کرد، همه دنیایم را...
هرگاـہ בشمن نزבیک شـב بهت
بـבوט از בور گلولـہ اش بـہ هـב؋ـ نخورבـہ ..
هر نزבیک ‘شـבنے
ـבست ر؋ـاقت نیست ر؋ـیق
گریستم برای نداشتن کسی که...
به حال و روز دیوانگی ام خندید...
از بامی ک پریدم پریدم
سکوت تلخ خودت را،شبی به معرکه بشکن
از این هوای نفس کُش، بکِش تمامی دامن
هیچ بار سنگینی ،به حمل دلی که از درد سنگین شده سخت نیست،،
به دوش کشیدن دل پر درد سخت است..