پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک عمر از ترس و عذاب گور گفتیبا فهم و با ایمان خود هی زور گفتیجز هرچه خود می خواستی را زشت دیدیبر روی باورهای مردم خط کشیدی!با اسم حق کُشتی کسی را در سکوتشمادر به بغضی بی صدا؛ دختر... سکوتش...در منطقت احساس را انکار کردیبعد از نمازت باز استغفار کردیبهتان زدی گفتی که حکمت داشت کارتبیزارم از این دین و از پروردگارت! پروردگاری ساختی از جنس وحشت! افراط یعنی: فهم در شکل جهالت! در راه حق فتوا ندادی جز به ناحقاما بدا...
انسان زندانی تنفر و تعصبات خودش است...