چو دیدم سفلگان در فکر جهلی که باشند زشت درک و رایی ز پستیها و خبط و کینهشان من شدم آگاه و یافتم روشنایی چو دانستم که از هم فرق دارند دل از احوالشان کردم جدایی به گیتی آدمی بس بیمروّت که از گفتارشان نبود روایی مرا پرسند: آیا این...
رنجِ دانستن دمار از جان انسان می کشد خوش به حال بی خیالان، جاهلان، خوش باوران!