شعر عرفانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عرفانی
این زندگی، مِیدانی از بازیست؛ میدانی؟
بازی بکن در صحنهاش، نقشِ اتابک را!
* «اتابک»: وزیر بزرگ. در اینجا مجازا شخص برجسته.
* «میدانی» و «میدانی»: جناس تام مرکب.
از آغاز، جز رب نبود اعتبار،
هست از اذنش گرفت امان
مجازات و اثبات در قبضِ اوست،
وجودات جمله، اسیرِ قرار.
عدم بود ما را حقیقت نهان،
وجودی نسبیست، نه پایدار.
تویی مبدأِ نور و اصلِ شعور،
که از فَیضِ تو گشت عالم، بهکار.
عقول و نفوس و زنان و...
در حریرِ ره چون سرو، خرامان ماند،
زلالِ ایمان بر دشتِ جان روان ماند.
در گردابِ درد، چو کشتیِ بیلنگر،
دل به موجِ بلا زد و با خدا ماند.
خموش و خاموش، ولی پر شعلهی مهر،
درونِ سینهاش هزاران آفتاب ماند.
نه چون سنگِ سخت، که به جان شکستنیست،
که...
تو از ذاریات و طور و کنعان مرا مپرس
ألنّـجـم و قـمـر و راز رحـمان مـرا مپرس
تا واقعه حـدید و مجــادل نخـوانده ام
از حشر و ممتحن و میـزان مرا مپرس
در هر سکوت، آوازِ من پیدا شد از خاموشیام
در هر نفس، پیداست شوقِ مرگ و باز آمدنم
از خلق بگریختهام، تا با خودم تنها شوم
تا بشنوم در هر صدا، پژواکِ بی راه ساختنم
با هیچکس جز خلوتِ خود، آشتی نتوان کنم
من صلحِ جاویدم درونِ صحنهی بیساز و...
ز اســمـاعـیـلِ "مـن "بـگـذر و ابـراهـیـم ثـانـی شـو
که عاشق می کند قربان سر و جان را به راه عشق
آنگاه
که در پس کوچههای زندگی
گم میشوی
از صمیم جان
خدا را فریاد کن
و آرام
قرآن بخوان!
دائم الخمر مست هستم تا سپیده نیمه شبها
فارغ از ای کاش و اما غافل از امروز و فردا
دائم الخمر مست هستم در رهی بن بست مستم
بی محابا بی سرانجام خوش به این اوقات زیبا
دائم الخمر مست هستم توبه کردم هی شکستم
بگذر از این لات محزون...
آیینهام و خویشتنم گم شده اینجا
در سینه غباریست ز ایّام و ز فردا
در غربت شب، گم شدهام، هیچ ندانم
کاین خستگی از چیست، ز دنیاست، ز راهان؟
هرچند به ظاهر همه جا نقش من افتاد
من در دل خود نیستم ای جانِ تماشا
هر سو نگرم، صورت اغیار...
چو دیدم سفلگان در فکر جهلی
که باشند زشت درک و رایی
ز پستیها و خبط و کینهشان من
شدم آگاه و یافتم روشنایی
چو دانستم که از هم فرق دارند
دل از احوالشان کردم جدایی
به گیتی آدمی بس بیمروّت
که از گفتارشان نبود روایی
مرا پرسند: آیا این...
به وقت فریب و شورِ بلا، دلآسودهام من
که در دل شبانگاهان، ز رب آسودهام من
نه از نبود طوفان است این سکوتِ جانم
ز درحضور رب، به دل آسودهام من
جهان چو خواب و خیال است و عمر، بادیهای
چو دیدم اوست مقصود، ز کار آسودهام من
نه در...
بگذر و بگذار تا هست تو نیست شود
تا نیست تو هست شود
تا این دم تار خیال تو در بازدمت سپید شود
بگذار و بگذر
بگذر و بگذار
تا تمام نیست تو هست شود...
بیخیال ز آنکه به جهان خبر دارم
تو بمان، ای همه بود و منم غبار حرم
تو همیشه حضوری، من و عدم چه کنم؟
چو نگاهی ز تو آید، شود عدم، نعم
دل من قطرهی تیرهست و تو دریای یقین
من اگر نیست شوم، از تو بمانم درهدف
من و...
ربنا، ای مهر پنهان در دلِ افلاک و خاک
نور تو پیداست حتی پشت پردۀ هلاک
هر که با نام تو برخاست، خاموشی نداشت
ذکر تو جان میدهد در سینه همچون خاک پاک
گر چه آلوده دنیا و دور از صفای آستان
رحمتی داری که گمراهان کند زره چون به...
✍ تکیه بر او بکن!
کانال تلگرام:
@bzahakimi
از چه بیزاری؟
تو خدارا داری!
او نیازهایت را بس!
رازهایت را بس!
اوست تنها کس؛
که می داند؛
و می خواند؛
ناگفته از طرز نگاهت:
رازهای مگوی دلت را!
تکیه بر او بکن!
قطره به قطره آسمان ها را دویدم
ساعت دقیقا هشت...! با باران رسیدم
رنگینکمان شد نردبان گنبد او
با پرچم سبز دعا در خود وزیدم
در انعکاس آیهی آیینهکاری
خورشید را در کسوت خدام دیدم
پروانه پروانه فرشته جمع می شد
همبال کفترهات وقتی می پریدم
از حوض آزادیت گنجشکان...
با تنهایی رفیقِ جان شدن خوشست
رهی پنهان، ولی آسان شدن خوشست
میانِ خواستن تا اوجِ بودنش
پلیست این خلوتِ انسان شدن، خوشست
شبِ بیهمصدایی گرچه تلخ است
ولی آغازِ بیپایان شدن، خوشست
نترس از سایهی دلگیرِ تنها
که وقتِ صبر، وقتِ جان شدن خوشست
کسی تا با خودش تنها...
"در زیر گنبدت، هزاران آرزو گم میشود،
اما در نگاهت، رازهایی است که هیچکس را یارای کشف آن نیست."
bzahakimi@
فضای جمعه وُ، دل، منتظر شد؛
گُل و، هر جوششِ گِل، منتظر شد؛
میانِ راههای عشق و احساس،
دلم، منزل به منزل، منتظر شد!
شکر یزدان را که با لطفش، جهان آیینه شد
مهر آمینی زِ لطف او، نشان آیینه شد
بر دلِ آلودهام زد مُهر پاکِ آسمان
تا که آیین خدا، در جان و جان آیینه شد
با نسیم رحمت او جان گرفتم بارها
چشمهی ایمان شکفت و بوستان آیینه شد
در شبِ...
من ان خالی دریایم نهنگ فهم را بفرست
که از جهل ام گریزانم کتاب نو مرا بفرست
من ان لنج پر از پرسش کنار کرخه ای پر شک
تو بی پاسخ ،منش زندیق، ز ایمانت مرا بفرست
اگر ملای روم ام من ،چه هستم فارغی از شمس
برای تارک قلبم...
چو دل دیدم ز مردم خسته گردد
به خلوت دل پناهی بسته گردد
ز طبعِ خلق، هر کس شد خبردار
ز غوغایش، دلش رسته گردد
کسی که اهلِ معنا گشت و بینا
ز مردم تا ابد آشفته گردد
چه حاجت صحبت اغیار گفتن؟
که دل با خویشتن آراسته گردد
به...
(رمز و راز این دنیا)
شبی اندیشه میکردم به رمز و راز این دنیا
که منظور خدا از خِلقت ما چیست ای دانا ؟
چه میدانی ز اسرار الهی، در پس پرده ؟
چه میباشد اساس آفرینش حقتعالی را ؟
چه رمزی هست در این خلقت انبوهِ خلقی که
یکی...