این همه دَر
که به درونِ خود ساخته ام
بازی ات / چرا نمی گیرد با من ؟
شعر : حادیسام درویشی...
لبت یک شورشیِ تیر خورده ، قرمز
که عبور از تابویِ فریاد کرد
شعر : حادیسام درویشی...
پریشان را شاعری گفت:
وقتی کشید پَر ، شانه ات...
شعر: حادیسام درویشی...
شکسته ست چرخِ چاه
تک راهِ سیرابی
سقوط است...!
شعر : حادیسام درویشی...
تنهایی ست !
او بزرگ باشد وُ
در دلِ تنگ ات جا نشود ....
به من مهربانی میکنی
مثلِ وقتی شیشه ها را می شورند تا دیده نشود......
تقدیر من این بود که نشسته بر پیشانیم
ما به هم نمی رسیم
خطوط پیشانی ام موازی ست...
با صورت
به گودال دست هات
سقوط ؛ یعنی خم به چاهی قد سرت
حادیسام درویشی...