پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چقدر مات شود شطرنجِ دلمشاهِ رُخت را؟تا کی ماهی قلبمدر شطّ رنج شناور باشد؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
یک تقویم کسالت آور داردصدپرسش بی جواب،در سر داردانگشت به لب،کنار میز شطرنجمانده ست کدام مهره را بردارد رضاحدادیان...
فریبم مى دهى در بازى شطرنج و مى دانمدر آخر کیش و ماتت مى شوم با نقشه اى دیگروحیده مؤذنى«ترمه»...
گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی نا امیدروز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست...
در این شطرنجِدنیاییِ خون آلودپس از سرباز ها روزی،نوبتِ شاه و وزیرم می رسد.سیما بافتی زاده زنجانی...
به صفحه نگاه کن . میبینی شاه ، وزیر،فیل و اسب و قلعه میتونن به عقب برگردن. ولی سرباز هیچوقت نمیتونه برگرده .سرنوشت خیلی از ما ها هم مثل سربازه...
در زندگی، بر خلاف شطرنج، بازی بعد از کیش و مات هم ادامه پیدا می کند....
در صفحه ی شطرنج دل مات رخ ماهت شدمسرباز عشقت گشتم و یکباره گمراهت شدم...
زندگی مانند بازی شطرنج است ؛ ما نقشه ای می ریزیم اما اجرای آن مشروط به حرکت هایی است که رقیب به دلخواه می کند ، این رقیب در زندگی سرنوشت است ! آرتور شوپنهاور...
در تاریکی مطلق میان درختها نشسته بودم، تظاهر می کردم کلاغم، و به این فکر می کردم آیا آن ها که دوستمان داشتند و نشد یا نخواستیم یا نتوانستیم بخشی از جهان مشترک با آنان باشیم، آن ها که فراری دادیم و با اندوه به تماشای عبورشان نشستیم، از رد انگشتهای مهربانشان بر پوست پیر دل ما باخبرند؟داشتم به زیباترین مادیان دنیا فکر می کردم وقتی با چشمهای پر از علاقه نگاهم کرد و من آن قدر منجمد ماندم تا زیتون نگاهش به اشک زیباتر شود و برود. آه دختر، دختر غمگین...
《شطرنج》در جنگِ مابینِ سفید وُ سیاهشاه ، مهره ای نیستکه می میرد.شعر : حادیسام درویشی...
زندگی مانند بازی شطرنج است،ما نقشه ای می ریزیم اما اجرای آن، مشروط به حرکت هایی است که رقیب، به دلخواه می کند. این رقیب در زندگی، سرنوشت است…...
شطرنج شکنجه ای ذهنی است....
سربازتوام...شاه توئئ..فیل نیازاستیک خانه جلوترمن قلعه ی دیدارتورا ...فتح نمودمپنج خانه جلوتریک رازمیان من وتو....گوشه نشینمیک خانه به چپ.....چپسر..خم ..ھمه درحسرت دیدار رخ توسه خانه جلوتریک اسب نیازاست.......که رخ راببرد پیششش خانه جلوترسربازتوام..امرنما..راست رخ اوستیک خانه به راست...راستیک اسب نیازاست..به چپ قلعه ی دشمنسه خانه جلوترسربازتوام..راه وزیر .بازنمودمیک کیش..به دشمناکنون که وزیر است ..رخ است وشه دشمند...
وا نکن پیراهنت را ماه می افتد زمین! خَم نشو از گردنت الله می افتد زمین !باز و بسته می شود پلکت و یا خیام مستگاه بر می خیزد و آنگاه می افتد زمین!؟تا تو غمگین می شوی یک آن جهان می ماندوبا صدای خنده هایت راه می افتد زمینبرگ ریزان می کنی همزاد پاییزی مگر ؟؟برگِ سرو از دیدنت چون کاه می افتد زمین !مِه تمام کوچه های شهر را خواهد گرفت بسکه از عمق وجودم آه می افتد زمین!خواستم در بازی شطرنج دل کیش ات کنم صفحه می ریزد به هم...
شطرنج همیشه به بردن نیست، گاهى وقتها فقط به یادگرفتنه زندگى هم همینه...
تلخ، مثل قصه ی دردآور سربازهازخم، مثل خاطرات پیکر سربازها شانه خالی می کند فرمانده در اوج نبردتیر گاهی می رسد تا باور سربازها جنگ را شطرنج می دانند شاهان دلیرشرط می بندند گاهی بر سر سربازها! جنگ تنها راه بردن نیست وقتی عشق هستسکه ی شعر است روی دیگر سربازها نامه ها و پست ها و پست ها و نامه هاعشق کن با خاطرات دفتر سربازهاوقت دلتنگی چه شبهایی که در مرز جنونغرق شد در اشک عکس دلبر سربازها چشم بر در، حال مضطر... بعد ...
تصور زندگی بدون شطرنج برای من بسیار دشوار است....
روز های آخر دلواپسی ...غصه هامان در گلو فریاد شدروی تنهایی ما خطی کشیدفصلی از خوشباوری ایجاد شدما برای زندگی شش خواستیمشانس هم با ما فقط تا پنچ بودبی رخ او شاه دل سرباز نیستبازی ما بازی شطرنج بودشعله های آبی و سرخ گناهمثل دل هامان هزاران رنگ بودآتش ما زیر خاکستر نبوددر سکوت تلخ ما هم جنگ بودآخر آبان سالی که گذشتدست ما سرد و پر از اندوه بودزیر آوار پشیمانی ماتؤبه هامان تؤبه ی نستوح بود...
درست مثل شطرنج است، وقتی حرکتی را انجام میدهی و دستت را از روی مهره برمیداری، تازه میفهمی چه اشتباهی انجام دادی و حس ترسی بر تو غلبه میکند چون هنوز ابعاد و عواقب این اشتباه را نمیدانی ......
در صفحه شطرنج زندگیم تمام مهره هایم مات مهربانیت شدو من با اسب سفید قلبم به سوی تو تاختم تا بگویم :شاه دلم دوستت دارم ....
پدر بزرگِ من در ناپل متولد شد. چیز زیادی ازش یادم نمیاد، جز اینکه شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد .هر بار که بازیمون تموم میشد و مهرهها رو توی جعبهاش میذاشتیم، یه چیز بهم میگفت، هنوز صدای آرومش توی گوشمه : میبینى کَرول ! زندگی مثل شطرنجه ! وقتی بازی تموم میشه، همه مهرهها پیادهها، شاهها و وزیرها همه به یک جعبه بر میگردن ! این می تونه درس خوبی برای تو هم باشه، بهش فکر کن؛ بعد از تموم شدن بازی، پیادهها ، شاهها و وزیرها همه به یک جعبه...
دنیا بدون عشقچه دنیای مضحکی ستشطرنج مسخره استزمانی که شاه نیستشاه زندگیم ،همسر عزیزم ولنتاین مبارک...
باید از اول شروع کنی ؛ همه همین را میگویند ! اما زندگی که شطرنج نیست ؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعاً نمیتواند از اول شروع کند ، بیشتر چیزی است شبیهِ ادامه دادن بدون او ...👤 میچ آلبوم📚 اولین تماس تلفنی از بهشت@Official_Hich...
تو براستیُرخت رادر شطرنج چشم ھایم قراردادیکه ھمه چیجلوی چشم ھایم مات شدجز تو...
قلب آدم مثل فیل تو شطرنجه،اونی که روبروشه رو نمیبینه، چپکی میره دنبال اونی که اصلا حواسش نیس. ....
این پیاده میشود، آن وزیر میشودصفحه چیده میشود، دار و گیر میشود این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخدر پیادگان چه زود مرگ و میر میشود فیل کجروی کند؛ این سرشت فیلهاستکجروی در این مقام دلپذیر میشود اسپ خیز میزند؛ جستوخیز کار اوستجستوخیز اگر نکرد، دستگیر میشود آن پیادۀ ضعیف راست راست میرودکج اگر که میخورَد، ناگزیر میشود هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلالاین پیاده قانع اس...
بازی روز و شب دنیای ما یکسان نبودشاه در شطرنج می ماند ولی سرباز نه ...!...
منعِ ما هرگز مکن از کج رَویهای مُدامفیلِ ما در جبرِ شطرنج، اینچنین کج میرود...
زندگی مثل بازی شطرنجه / اگه بلد نباشی همه میخوان یادت بدن وقتی هم که یاد میگیری همه میخوان شکستت بدن......
در زندگی / بر خلاف شطرنج/ بازی بعد از کیش و مات هم ادامه پیدا می کند...
آمدی با دل من بازی شطرنج کنی! شاه مغرورم و با دیدن تو مات شدم...
همچون شاه شطرنج باش که حتی بعد از باخت کسی جرات بیرون انداختنش از صفحه ی زندگی را ندارد......
زندگی شطرنج است و عمر ما صفحه ی آن...
مات شدم از رفتنت .هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود. این وسط یک دل بود که دیگر نیست...
زندگی مانند بازی شطرنج است قبل از حرکت کاملا فکر کنید......
در صفحه ی شطرنج زندگی همه ی مهره های من مات مهربانی تو شدند و من قلبم را به تو باختم...
چه حقیر و کوچک است آن که به خود مغرور است چرا که نمی داند بعد از بازی شطرنج شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می گیرند!...