یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
می رود زنگار از آئینه حیف از گُلرخان......
روشندلان،فریفته ی رنگ و بو ،نیندآئینه،دل به هیچ جمالی نبسته است...
آئینه ای رو به روآئینه ای پشتِ سرو تنهایی اماجتماعی ست در ابدیّت...!حادیسام درویشی...
مردابخودکشیِ یک رود استوقتی که ماه ، از او آئینه خواست....
از مهر دوستان ریاکار خوشتر استدشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست.......