سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشتغرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشتآیینه بود وصبحِ بهاری پریده رنگرگ های کوچه باغِ گل سرخ ،خون نداشتاز چشم های اَبر، فقط زخم می چکیدپشتِ سر مسافر، باران شگون نداشتفرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشتباید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت. رضاحدادیان غزل عاشقانه ها...
فرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشترضاحدادیان...
نکنده بیستون شیرین نهان در جان شیرین بیستون...
بیستوناز آن وقت نام گرفت کوهکه تکیه به عشقِ شیرین نداشت فرهاد....!...
گیرم غم روزگار سنگین باشدگیرم دل بی قرار غمگین باشدباید بکَنیم بیستونی در خویشتا آخر شاهنامه...شیرین باشد!...
این هق هق عاشقان بی معشوق است که قامت از آن لرزیده فرهاد هنوز تیشه دارد در دست این از تیشه ی او جوشیده...
در روزگارانی که شیرینخواب خسرو شاه میبیندفرهاد،تیشه،بیستون،پیکار یعنی چه...؟...
من خداوند بیستون بودمتو به فکر کدام فرهادی؟! ....
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه دادمن چه بی شرمم که دارم ترزبانی می کنم...