پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خیابان ها را،با گل سرخ کنیم.نه با خون. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
آنچه در تنم می چرخدخون نیستگلوله ای ستبی قرارکه هر جا فرصت کندعصب می کُشد!«آرمان پرناک»...
همه چیزواقعی بودحتی موشک کاغذیحتی تخته سیاهکه پیشانی ما بود وکلاس درساتاقِ تانکی سوخته...ما الفبای واقعی زندگی رابا خونمان یاد گرفتیم!«آرمان پرناک»...
امروزکه به خود می نگری،نه نامتنه سن و سالت را می دانیو تنها بخشِ معلومِ هویت ات،خونی است که پیوستهاز تنتبیرونمی ریزد ...«آرمان پرناک»...
اکثر ما آدما حاضریم دنیا را به خاک و خون بکشیم ، اما حاضر نیستیم یک فکر و یا عقیده ی نادرست و مخرب را از مغزمان بیرون بکشیم ....
غرق خون شد غزه اما تسلیم کفتارها نشد...
ای آنکه دل را برده ای جان را ببر در راه خود تنهای تنها مانده ای ما را ببر همراه خودشعر تو گر طغیان کند اعجاز موسی میکنددر مسیر گردش اش باشم مدارا می کندآتش بگیرد خنجرم خون بربزد از جگرمآقا تو را گم کرده ام دلواپسم شد مادرم...
چندیست زمین ، بی نهایت تنهاست دل مردگی از نگاهِ سبزش پیداست خون می چکد از دماغهٔ هر قله انگار فشارِ خونِ دنیا بالاستبهزاد غدیری...
ولی بنظرم وقتشه که برات بنویسم: همه ی وجودم از دلتنگی داره از هم میپاشه .. توی رگ هام به جای خون دلتنگی در جریانه :) ..🌧🌊...
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست.......
عشق یعنی دل پریشان است و پیرعشق یعنی غصه خوردن سیر سیرعشق یعنی احتیاجِ یارِ غارعشق یعنی ضعف و سستی پیش یارعشق یعنی مست چشمانش شویعاشق و رسوای زُلفانَش شویعشق یعنی خون باشد در رَگَتعشق یعنی روح باشد در تَنَتعشق یعنی زندگی با او پر از معنا شودگر نباشد جسم لیلی سوی قبرستان شودعشق یعنی عاشق مجنون شوی!ارمغان بانو ✍🏻 ه. م...
مسیر این روزهای زندگیمزیادی شبیه ذوزنقه شدهفقط پر گیر و گوشه شبه هر طرفش نگاه میکنم یکی از گوشه هاش میخوره تو تن و بدنمهمه جای زندگیم بوی خون گرفتهیه خونریزی داخلی تو یه جسم زخمی با یه مسیر ذونقه ای شکل و آمبولانسی که قرار نیست هیچوقت برسه...
𖣘•❦︎ سهم من از تو مشک خونی بود:)نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
𖣘💔❦︎ حسین خواست از رقیهبپرسه: یادته رنگ چشمای عباس چه رنگی بود؟! آخه من... فقط خون دیدم:))))نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
خون را بر برف دیدچه جای گریهکودکی که بره ها را دوست می داری؟زمستانسُرسُره می سازدگوسفند از گلوی گرگپایین می رود سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
باید جوری فریاد دوستت دارم سر داد که مزه خون را در گلو حس کرد باید فهمید حتی گفتن آن جمله تاوان دارد چه برسد پای آن ماندن! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
خون در رگ هایم برای گفتن 《 بمان 》 چنان حرکت میکنند ک اگر خراشی کوچک روی پوستم ایجاد شود تمام خون داخل رگ هایم همچون فواره به بیرون میپاچد......
اشک خون می بارد ابروقتی عُریان میسازد با شرمنبضِ بحران زده شهر را...
می ترسماز دوستت دارم هایت.وقتی نمیدانمبا بوسهصورت چند نفر رابریده ایی.که لب هاتاین چنینخون است .....
رُژ می شود مُشتی بر لب هات وُبه همبستریِ خیابان می اُفتیتنِ تو وُ آغوشِ آسفالت وُخونِ زفاف...شعر : حادیسام درویشی...
مثل یک لیوانِ ترک خورده با تنِ سرد دیدمت باز وُپُر شدم از داغیِ خون اَشک...حادیسام درویشی...
اگر چه پیکری بی سر..زمین او را بجا آوردحسینِ آل پیغمبرزمین از خون او نوشیدبه خود لرزیدسپس آماده زلزالِ آخر شدولی در لحظه آخرزمین آرام شد، اِستادبه پاس سجده سجاد...
بند قنداق تو همان روزه ی شب هفتم بود و یک مشت خون که به آسمان پاشید باران متولد شدچقدر امشب گلوی تاریخ درد می کند...
وقتی که نیستی سخت ترین کار جهانهیادآوریِ خاطرات تلخ و شیرینزیر پیامایی که می فرستی می ذارماستیکرای گریه و مبهوت و غمگیندست و دلم به هیچ کاری که نمی رهبی تو نمی دونم که اصلاً چند چندمهر وقت چیز خنده داری پیش میادجا می خورم از اینکه باز دارم می خندمتو نیستی...خیلی حواسم پرتِ پرتهچشمم به تلویزیونه فکرم جای دیگههر اتفاقی که می افته من همینمانگار هستم توی یک دنیای دیگهکی میگه می چرخه زمین شب شه یا روز شهمی چرخه من رو از...
بعضی خاطره ها.....پیچک وار دورِ گلویِ زندگیمی پیچندآنچنان که گاهی در خلوتتجایِ اشک بایدکمی خون بالا بیاوریتا آرام شوی.......
نازنینم! نیک می دانمکه عشق برایِ توتویِ زیبایِ بی نقص،نه آب می شود نه نان!امّا برایِ من، منِ شیدایِ مجنونهم خون می شود، هم جان !...
در رگ های من به جایِ خون چیزی بنامِتو جریان دارد..!...
اهدای خون چیست ؟اهدای خون هنگامی رخ می دهد که یک فرد سالم به طور داوطلبانه مقدار مشخصی از خون خود را در یک مرکز انتقال خون هدیه می کند. خون اهدا شده پس از انجام آزمایش های غربالگری و تأیید سلامتی به منظور تهیه فراورده های خونی مورد استفاده قرار می گیرد و یا از طریق بانک خون مراکز درمانی به افراد دیگر تزریق می شود. فرایند اهدا و تزریق به دریافت کنندگان، انتقال خون نام دارد....
تک تک قطرات خونی که دارم می دهم برای کشورممی جنگم برای کشورمجانم را می دهم برای کشورو اهداء میکنم خونم را برای اعضای کشورم...
اهدای خون تبلور زیبای انسانیت و مهرورزی است که امید به زندگی را در افراد نیازمند به این فرآورده حیات بخش ارتقا می بخشد و سبب بهبود روند درمانی آنان می شود....
تمام امپراتوری ها از خون و آتش ساخته شده اند....
امروز رفته بودم خون اهدا کنمانقدر پرستاراش خوشگل و مهربون بودن که میخوام برم جفت کلیه هامم اهدا کنمگفتم قلبمو بردارید گفتن نه میمیری اسکول...
دهنم مزه خون میده انگار حرفامو کشتم...
خانه جایی است که خانواده ام استاز والدین تا همسر، از خواهر و برادر تا بچه ها، برادرزاده ها و خواهرزاده هاخانواده یعنی همه چیز …خانواده من دنیای من استقلب من استروح من استخون در رگ های من است...
چرت میزند بیداریسنگسارِ وجدانست،خون پاشیده بر زمینآسمان اشک ریزانست....
امروز بیش از هر وقت دیگر زندهامو نفسی که خون مرا تازه میکند تویی !...
داغ و درد است همه نقش و نگار دل منبنگر این نقشِ به خون شسته، نگارا تو بمان...
حل شدی در خون بیرنگم شبیه حبّه قندسخت و سنگین، مثل فرمول ریاضی نیستی!...
به من گفتی که دل دریا کن ای دوستهمه دریا از آن ما کن ای دوستدلم دریا شد و دادم به دستتمکش دریا به خون پروا کن ای دوست...
جمعهروز خوبیستهمه چی تعطیلمیتوانتا لنگ ظهر خوابید.مزاحم اموات شدپشت هم فاتحه خواندبی انکه کسی حسادت کندو ثواب کرد برای ذخیره اخرت.جمعهروز خوبیستمیتوان انواع پزها را امتحان کردبه همه چی خندیدبفکر بال مرغ بودبه ذغال و نوشابهخانواده رادر اخر هفته مهمان کردبه کباب با دسر غلیان .جمعهروز خوبیستمیشود مراوده داشتبا همسایههابر سر پارک شاسی بلنددعوا کردقدم زدفکورانه اطراف را ورانداز کرددست نوهای در...
پاک نمی شود خونی که پاک است.دست ات را به گردن دستمال نینداز ...
در روزگارانی که شیرین خواب خسرو شاه می بیندفرهاد ، تیشه ، بیستونپیکار یعنی چه؟ما از درون گندیده ایماز آفت یاران!جسم مترسک کنج گندمزار یعنی چه؟این شعر ، این گفتار یعنی چهاین درد پر تکرار یعنی چهوقتی سگ چوپان ده سگ-گرگ زاییدهدیگر وفاداری شرف ایثار یعنی چه!ما مثل هم هستیمما تک به تک در خون هم نان میزنیم هر روزجسم نحیف دزدکی نوپابر چوبه ی نامهربان دار یعنی چه؟گوش تمام مردمان رهگذر اینجامسخ صدای نعره های معرکه گیر ا...
دیدمت با یار بودی ، از نگاهش شوق میریختدیدمش دستت گرفته ، گو که رود از چشم میریختدیدمت بردی رخت را سمت گوشش بهر نکتهدیدمش تا نکته گفتی ، از لبانش قند میریختدیدمت بستی دو دیده غنچه کردی لعل خود رادیدمش ک بعد بوسه ، هی عرق ، هی شرم میریختدیدمت خوشحال و شادی ، هیچگاه اینطور نبودیکاش من بینا نبودم،از دو چشمم خون میریخت...
امروز در رگ هایم...خون تو جاری ست...جریانی لطیف...ساده و ابدی......
دلیل چرخش خون توی رگ های این تنی️️️️...
بهار آیینه یاد تو باشدگل خورشید همزاد تو باشدبه هر دشتی که سرخ از خون مردی استطنین سبز فریاد تو باشد...
انگار به جای خون ، توعه لعنتی تویِ بدنم جریان داری نیازت دارم واسه هر ثانیه ام!️️️...
یکی یکی هرس شد/ انار/ لب وگونههای سایه خون...
پاک نمیشود خونی که پاک استدست ات را به گردن دستمالنیانداز...
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد...