پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زنگِ تفریح شام آخر بود /نیمکت، جلجتای محبوبش ...«آرمان پرناک»...
باران و من و تو دو به دو خوب استعاشق شدن اینگونه به تو خوب استلب های تو خیس و بوسه می چسبدیک نیمکت و با تو روبرو خوب است...
در تقدیر صنوبرها مرگ نیست؛به روایتِ نیمکت ها گوش کنیم،که عشق را می فهمند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
مثل نیمکت سیمانیدر گوشه ی پارک،،،به انتظار نشسته ام که بیایی! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
نه قلب داردنه احساساما سخاوت عجیبی داردنیمکتِ سرد و سنگیِ پارک...عباس پورعلمداری...
نشانی، ازت ندارم .نشان به آن نشانی که اولین نگاهم به نگاهت از نیمکتی چوبی آغاز شد و آن نیمکت، وعدگاه عاشقانه ی من وتو بود. اما حیف ،چه زود دیر شد و تو رفتی، بی آن که نشانیت را در قلبم بنشانی.... حجت اله حبیبی...
هر سال می گوید: "حتما این بهار جوانه میزنم." نیمکت چوبی پارک!...
و نیمکت هادیکتاتورهایی که برای برنخاستن اتسرِ کلاس درس نشسته اند...!...
شکر گزاریروشنایی چراغ های خیابان خوشامدگویی گرم سرمای شبانه ای بود که داشت از راه می رسید.انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خسته اش آشنا بود.پتوی پشمی سالویشن آرمی،دور شانه هایش پیچیده شده و آرامش بخش بود. و یک جفت کفشی که امروز در میان زباله ها پیدا کرده بود کاملا اندازه اش بود. فکر کرد،خدایا،زندگی چقدر خوب است....
نیمکتی چوبی و چتری که بسته است...!دلم تنگ نیست...تنها منتظر بارانم...که قطره هایش بهانه ای باشد...برای نمناک بودن لحظه هایم...و...اثبات بی گناهی چشمانم...
زمستان باشد و…برف باشد و…سوز باشد و…نیمکتپارکیخ زده باشد و…تودر کنارم…با وجوده اینهمه گرمابزرگترین دروغی کهمی توان به آن خندیدسرد بودن هواست !!!...