پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دریای چشمانت عجب دنیای زیباییستبا تو جهنم هم برایم جای زیباییست!هرشب خیالاتم برای بودن با تو خودرا به رویامیزنند،رویای زیباییستلب تر کنی جام شکر در آب می غلتدلبهای شیرنت عجب حلوای زیباییست هر مژه ی چشمان تو صد جلد قانون استهر تار از موهای تو فتوایِ زیباییست!بیهوده می گردد قلم در وصف معناها وقتی نگاهت بهترین معنایِ زیباییستتشبیه تو بر تو فقط امکان می یابد اینگونه می گویم تو را ،زیبایِ زیباییست!حسین وصال پور...
می روی دور شوی ،بند دلم را بکنی !می روی سوی دگر قید دلم را بزنی!وطن آنجاست کز آن میل رهایی ات نیست غیرِدستان تو هرگز که ندارم وطنیمثل یک حسرت جانکاه به تو می اندیشم همچو آهی که برآید ز لب پیرزنی گذر از کوی تو کافیست برایم ای دوستلب می بندم و هرگز که نگویم ارنیمن حسودم همانقدر به لباس تن تو!نکند عطر تنت را ببرد پیرهنی!شب را با تو به سرکردم و هرصبح تو را...تو همان دلخوشی هر شب و هر روز منی!حسین وصال پور...
من ساده ام چند رنگ بودن را بلد نیستم از پیش تو رفتم که رفتم تا ابد نیستم ...این روز ها هستم ولی چشمت نمی بیند آن روز که جای اشک ها خون می چکد نیستم رفتم که تنها طی کنم پهنای غربت راافسوس آن روزی که آهت می رسد نیستم ای باغ غارت رفته من رفتم،خداحافظ چند وقت دیگر شاخه ات گل می دهد نیستم وقتی که تنهایت گذاشتند خوب میفهمی من آخرین فردی که تنها می رود نیستم ... بگذشتی از من ساده اما خوب می دانی من آنکه از خیر تو یکدم...
تا می توانی دل به کس نسپار بگذریم دلداده ها دارند غم بسیار بگذریم ...عمری نداشته ای به سر هوای هیچ کسبگذار این یک بار هم بی یار بگذریم پست و بلندی های دنیارا گذر کردیم تا این مسیر مانده را هموار بگذریم ...ویرانه های عشق ریخته هر وجب ولیشاید که زنده زیر این آوار بگذریم ...ای دل مرا یکبار دیگر سربلندم کن دردت فراوان است ولی بگذار بگذریم ......