شنبه , ۲۱ مهر ۱۴۰۳
این خانه! عطرِ گرم نان! زیباست...آیینه یا آن سرمه دان! زیباست...عاشق که باشی زندگی خوب استعاشق شدی، عاشق بمان! زیباست...آغاز شد زیبایی از اسمت خانم! شعرم را بخوان! زیباست...گیسوت، شب را در خودش حل کرد ماهم تو باشی آسمان زیباست! حوا شدی تا آدمت باشم اصلا تو باشی این جهان زیباست! پرسیده بودی: شعر یا معشوق؟حسِ حسادت در زنان زیباست! من پای عشقت زخم ها خوردم...دقت کنی جنسِ گران زیباست! «سیامک عشقعلی»...
هرچند دنیا خالی از غم نیست خانم! دیوار شادی هاش محکم نیست خانم...تنها تویی! تنها تویی دلگرمیِ منغیر از تو دیگر هیچ یادم نیست خانموقتی دلت می گیرد از بغضم، بدان که: آدم بدونِ درد، آدم نیست خانم! من روح کوهم با غرور خود، همان کهدر اوج زخمی بودنش خم نیست خانم!هر آدمی یک جا به شدت خسته بودهچون زندگی، جنگی منظم نیست خانمگاهی به روی دامنت سر می گذارمجز خنده هایت گاه مرحم نیست خانم! با من بمان این نبضِ «اکنون» را به گ...
نگاه مهربانت رنگ دریاستتو می خندی جهان بی وقفه زیباستلبت تفسیر سبز ناز و غنچهتنت یک کوچه گیج از عطر گل هاستچه بی رحمانه زیبایی و شیرینتو طوفانی! تو آشوبی که برپاستغزل پیش تو می افتد به سجدهتمام واژه هایم در تمناست،بهاری می شود شعر از هوایتصدایم کن! صدایت را دلم خواست...«سیامک عشقعلی»...
ای سرخی لب های تو صد پنجره خواهشدر پیچش موی تو نشسته به کمین شعربا آینه ها ناز نکن! دل به دلم نیست...از لحن دل انگیز تنت مست شد این شعر! «سیامک عشقعلی»...
من؛ و خیال مهربانت، خدا...آمده ماه به شب شعر من! هرچه که می نویسم... آری تویی،خاص ترین مخاطب شعر من! «سیامک عشقعلی»...
می آیی و هر لحظه به هر یک گذر از من،دل می بری ای دلبر پُر شور و شر از منجوری شده ام بنده ی زیبایی ات، این باراصلا نپذیرد دلم اما، اگر از من...شاهین غرورم شده جلد خم مویت کندی تویِ بی رحم مگر بال و پر از من؟ آنقدر که بیدار نشستم به خیالتمی پرسد از احوال شبم هر سحر از منهر روز بگردی دو جهان را پی مجنونپیدا نکنی عاشق و دیوانه تر از من! «سیامک عشقعلی»...
مهر تو از دلمیک لحظه کم نشداین اربعین گذشت...امسال هم نشد! دلتنگ صحن تانعمری سروده ام...نالایقم قبول! تاریک بوده ام...آغوش لطفتان گویا مرا نخواست...این کمترین هنوز،دلداده ی شماست! مظلوم کربلا! آقای خوب ما! ای کاش زودتر دعوت کنی مرا...دعوت کنی مرا تا شاعرت شوم...ای کاش سال بعدمن زائرت شوم! «سیامک عشقعلی»...
امید، آن گاه که من تهی و خالی در کنجی برای زندگی دست و پا می زنم به سراغم می آید.لبانش خشک و سرش شکسته و چشمانش گریه مند است و کمرش راست نمی شود.اما می آید.جرعه ای بلند پروازی به حلقم می ریزد وهمینکه از مرگ می رهاندم دوباره در پیچ و خم یک ترس گم میشود.- زینب ملائی فر...
ما باز می آییم...آبی تر از دریا!از کوچه ی دیروزهمراه با فردا!با وسعتی از نوربا آسمانی شاد!هم شوق با بوسه،از هرچه غم آزاد!با چشمه ها هم فصلبا رویشی پربار!ما بازمی آییمبا عطرِ گندم زار!در انتهای شباندوه مغلوب است...هرروز عاشق باشعاشق شدن خوب است!تا مهربان باشیتنها نخواهی ماند! در گوش آیینهاز عشق باید خواند! هرروز این لبخندتکرار خواهد شدآواز در شعرمبیدار خواهد شد!ما باز می آییماین قصه سبز...
علت زیستن ما و شماست،هدیه ایی هست و از سمت خداست.عاشقی کن که زمان می گذردعشق از خوب ترین دغدغه هاست! «سیامک عشقعلی»...
آخرش هر بخت از خواب خودش پا می شود قفل های بسته ی هر قصه ای وا می شود می رسد یک فصل سرسبز از شکفتن... آخرش،عشق پایان قشنگ رسم دنیا می شود! «سیامک عشقعلی»...
می روی دور شوی ،بند دلم را بکنی !می روی سوی دگر قید دلم را بزنی!وطن آنجاست کز آن میل رهایی ات نیست غیرِدستان تو هرگز که ندارم وطنیمثل یک حسرت جانکاه به تو می اندیشم همچو آهی که برآید ز لب پیرزنی گذر از کوی تو کافیست برایم ای دوستلب می بندم و هرگز که نگویم ارنیمن حسودم همانقدر به لباس تن تو!نکند عطر تنت را ببرد پیرهنی!شب را با تو به سرکردم و هرصبح تو را...تو همان دلخوشی هر شب و هر روز منی!حسین وصال پور...
قراره من و تو اقیانوس شیمغبار آینه هارو پاک کنیمخیلیا مارو به هم نشون می دنقراره من و تو کولاک کنیم!رفیق روزای سخت بی کسیوقتشه دست تووی دستام بذاریقول بده همیشه محکم بمونیقول بده خسته نشی کم نیاری!رود تا وقتی که رنگ فرداستتا پرنده عاشق پروازهمشتتو گره کن و با من باشعشق ما رویامونو می سازهمن و تو اندازه ی یک تاریخجای خنده و خوشی غم دیدیمخیلیا مارو زدن! یادت میاد؟ چه روزای سختی با هم دیدیم!پیشونیتو می بوسم به...
شعر عاشقانهاعتیاد خانمان سوز استولی اعتیادم به تو خانه ام را آباد کرده است آروین شاه حسینی...
گاه چون چوب چوپان هدایتگری گاه چون چوب ارباب چنان زخم زنی هیلا بهرامی...