انسان ها فقط بلدند ازدواج کنند. انگار که یک تکه کاغذ می تواند به آن ها بفهماند که عاشق هم هستند. برشی از کتاب نزدیکی نوشته ی حنیف قریشی
احساس میکنم شور زندگی را از دست داده ام. دل مرده ام و چیزی نمی خواهم، دوست دارم بدانم چه شد که خوشبخت نشدم. خیلی دوست دارم بدانم اوضاع همه همین طور است؟ یا چیزی بیش تر از این هم هست؟ _برشی از کتاب نزدیکی _حنیف قریشی _ترجمه ی نیکی...
امشب،غمگین ترین شبِ زندگیِ من است،چون می خواهم بروم و قرار نیست برگردم.فردا صبح درست وقتی که زنم،که شش سال با او زندگی کرده ام،با دوچرخه اش برود سرِ کار و بچه های مان برای توپ بازی بروند پارک،خرت و پرت هایم را می ریزم تویِ ساک و از خانه...
اما ازدواج یه نبرده،یه سفر غریب و هولناک،یه طبقه تو جهنم و در عین حال دلیلی برای زندگی.باید آماده ی هر چیزی باشی،نه فقط رابطه. برشی از کتاب نزدیکی حنیف قریشی ترجمه ی نیکی کریمی
دنیا با تصورات ما ساخته می شود،چشمان مان به آن زندگی می بخشد،دستان مان به آن شکل می دهد و خواسته های مان آن را شکوفا می کند.ما به زندگی معنا می بخشیم نه این که آن را از زندگی برداشت کنیم.فقط همان چیزی را می بینید که می خواهید،همین...
چهقدر ناراحت کننده است، وقتی توهمات یک فرد به باورهایش تبدیل میشود...