متن دلشکستگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلشکستگی
تو چقدر سنگدلی محبوبم
اشک در دیده و تو نابینا محبوبم
با نگاهم به تو گفتم نروی اما تو
با کلامت، تو بریدی نفسم محبوبم...
گاهی دلم میگرد نه آنکه اندوهی داشته باشد نه
نمیدانم جبر زمانه است یا مقتضیات زمان
یا شاید هم کردار و رفتار آدم ها
اما گویی کوهی را بر دوش میکشیم
کمر خمیده شده است زیر بار غصه هایی که هم دلیل دارند هم ندارند
شاید جایی از کسی دل...
رفت و احساسِ مرا، بشکست باز
بغضِ دل، در سوگِ جان، بنشست باز
بعد از او، دیگر گمانم نیست دل
شاد گردد، با صدای هیچ ساز
کاش میشد که تو هم.
دلتنگ من باشی یکم.
دقیقا نمیدونم چندبار پشت گوشی تو چتای لعنتی
داد زدم که دیگه واسم تمومی ، نمیخوامت ، تو لیاقت منو
این احساس پاکمو نداری ، نمیخوام دیگه دوست داشته باشم...
نمیدونم دقیقا چندبار به ته خط رسیدمو دوباره
برگشتم سرخط و دوست داشتنش رو از سر گرفتم
میدونین کسی که...
خدایا هیچ بندهاے رو شرمندهے افڪار خودش نڪن.
سرزنش میکنم نگاهم را
نه شاید چشمانم را
ویا شاید آن و شاید این
شاید هم دل که تمنای تورا کرد
که صد البته دل بیچاره چرا تقصییر
که اول دید چشمانم و شعله ای زد به دل و کرد پریشان حالم
سوختیم از اضطراب عشقی که بهر ما تسکین نداشت
خاطرمان ملول گشت و جانمان گرفت و لب نگشودیم
میزنی تیرِ جفا، بر قلبِ من؛
باز هم میخواهمت؛ نامهربان!
آمدی تا مشکلی کمتر کنی
مشکلی کمتر نشد هیچ،جالب این جاست تو خودت مشکل شدی!
میگه هستم ولی من میدونم پریده💔🦋
دگر نیست،
و این آغاز دلتنگیِ من است.
ژرفنای چشمههای شورِ دل
با تبِ داغِ عطش، بیزاب شد
بادِ امواجِ موافق هم، مدام
بهرِ کشتیِ نهان، ناباب شد
پ. ن:
«زاب»: زهاب؛ زهآب: ۱_ چشمه. ۲_ آبراهه.
بیزاب: منفی برای زاب.
شهریارَم
رفتی و شهرِ دلم بی یار کردی
هر چه گفتم من بمان
اما تو بر راهِ خودت اصرار کردی
بودنت دنیایِ من بود
رفتنت اما؛ چه زود !
دیدی آخَر؛
قلب و روحِ دخترَت تب دار کردی؟!
برایِ پدرم🖤
در صفرِ عاشقی،
احساسِ پریشانم،
گیسو میگسترد،
تا در بستری،
از جنسِ عاطفه،
در سینه بفشرد،
آرامشی محض،
به توانِ بینهایت صفر را!
ندارمت دیگر
پیشتر نیز
توهّم داشتنت را داشتم
وقتی از همه ناامید بودم تو امیدم شدی
قلبی که سالها در سینهام بیدلیل میتپید زیباترین دلیلش شدی
روزها گذشتو وقتی تمامِ من شدی
قلبم را با دستهای خودت که آرزویم گرفتنشان بود خاک کردی
غریب ماندم با نوشتههای عاشقانهای که برایت مینوشتم
بعداز تو هرکس که نوشتههایم را میخوانَد...
➷➷➷➷➷ از בرב בلتنگے با ماشین בل ب جاבـہ زבم تا شایـבبا او בر مسیر خاطرات بـہ طور تصاב؋ـے بر خورב کنم..
اما این جاבـہ گویے مسیرش یک طر؋ــہ و خیابانش هم بن بست است …
خسته از غمهای تکراریم، صبری برسان.
تمامِ عمر
در لباسی ماندم
که برای آمدنت دوخته بودم—
و هیچکس نپرسید
چرا اینهمه سال
آماده رفتنم
جایی
نرفتهام
حیــــف باشــــد.
اگر قاتل دلخواه من آن چشم سیاه تو نباشد.
تو غزل های مرا خواندی و دل کندی و رفتی.
عجبت باد، چقدر سنگ دلی.