دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
من که نیستم ،آدم این روز و روزگار.....دلم بوی کاهگل باران خورده می خواهدو شمعدانی های زرد و صورتیعشقی از جنس قدیم ترش ،همان از مد افتاده های مندرس ساده اما عمیق....!خاتون خانه ای باشم سبزآن که اوج دلبرانگی اشباغ دلگشای پیرهنش بود وچین گلدار دامنشو تمنای عشق روبه رو ،همان .. چه خبر بانوعجب چای خوش عطری...من آدم این دوران نیستماین روزگار سرد پر تلبیسکه آدمها دلق ریا پوشیده اند،روحم را می خراشد ....شب و روز.کجای...