متن نوشته های نازی دلنوازی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های نازی دلنوازی
بیا فکر کنیم
این آخرین بار است
میان گاه گاه هایی پر از لبخند
که در تلاقی نگاه
می ستایم خدایم را
به شگفتی آفرینشت
و می ستایم نجابتت را
میان شنیدن نامم
با ملودی بی همتای صدایت
میان گاه گاه هایی که بودنت می شود ابدیتی جاودانه.....
بیا فکر...
🌿
چه خوب است
چه خوب است که با تمام رنج هایی که روحم را می خراشد،
هنوز ابر امید، طراوت بر سرم می بارد و چشمه ذوقم می تراود
چه خوب است که کمی بعد از شبیخون یاس و فرو ریختن ناگزیر،
باز بر می خیزم، گرد و غبار...
زمانه کمیاب زیستن است
کمیاب عشق
کمیاب صلح و آشتی
و ما چه خوش خیالیم
که در میان این قحط سالی
میان زیستن هایی پر از نزیستن
با چشمانی از عطشِِ عشق لبریز
به دنبال صلح و آرامش
امیدوارانه
در تکاپوی دویدنیم...
نیاید روزی
که این چشمه امید بخشکد
و...
.
ای پرسش بی زیرای من
بیا پنجره های رخوت را بشکنیم
و با گریز از حصار سرد نبایدها
بساط عیش را
بر لحظه های خاک خورده حیات بگستریم
بیا دست در دست آسمان
آوارگی کنیم در پهنه زمین👌
نواختن بلدی؟
حتی سوت زدن؟
اگر هان ....
من میتوانم ساعتها...
ما باختیم زندگی را
چون هیچ کجا مکث نکردیم
زندگی نکردیم!!
شما نبازید
اگر عاشق شدید،کمی آرام تر....
مزمزه اش کنید اندکی...
بگذارید حتی
پرندگان سرگردان،درختان همیشه سبز، عابران تنها،
دکان های تعطیل ،کوچه های بن بست ببینند که عاشقید
در خلوت
میان شلوغی های فرساینده زندگی،
به آرامی،گره از...
من که نیستم ،
آدم این روز و روزگار.....
دلم بوی کاهگل باران خورده می خواهد
و شمعدانی های زرد و صورتی
عشقی از جنس قدیم ترش ،
همان از مد افتاده های مندرس
ساده اما عمیق....!
خاتون خانه ای باشم سبز
آن که اوج دلبرانگی اش
باغ دلگشای پیرهنش...
زنان را دوست دارم،
بعضی را بیشتر،
آن هایی که پرند از تناقض...
زنانی با موهای جوگندمی که آن ها را زیر رنگ می پوشانند. آن ها زودتر از موعد ، چین های زمان بر پیشانیشان نشسته و چهره شان در هاله ای از کدورت فرو رفته است اما برای...
صبوری کن
یک روز پخته خواهد شد
این منِ بیقرارِ درونت...
دیگر از تو چیزی نمیخواهد
راضی میشود به نسیمی دلنواز
که بیاید از دور دست ها
پرباشد از شاعرانگی
و بلد باشد معنی تمام نقطه چین ها را....
بغل کند دختربچه نشسته زیر جلد زنانگی ات
و بخنداند او...
خزیده ای درون لاکت
به غصه ها امان داده ای
به دلشوره ها فرصت
زندگی ات جولانگاه اشک شده است و یاس
نشسته ای رشته های تلخ اندوه را
می تابی و می بافی ....
طنابش میکنی برای دار زدن آمالت
نمی دانم این دیگر چه ویروسیست
خیلی بدتر از...
بانو
اگر یک روز خواستی به خویشتن خویش سفر کنی،
از نقاب ها بگریزی،
و حقیقت را بی هیاهو لمس کنی،
به مامنی برسی از جنس معرفت،
روی تپه ای به بلندای هنر،
در همسایگی ماه،
با منظری دلنواز و رویایی،
دیوارهایش ترانه،
سقفش شعر،
پنجره اش موسیقی،
و عقربه...
اینهمه فریاد و سکوت ، دویدن های بی ثمر و باثمر ،
خوشحالی های مثلا دهان بند و چشم کور کن
در بیرون پرده است....
درون پرده فقط آشفتگیست که تنها
با حضور کسی و حسی به آرامش می رسد
درون پرده خلائی پر از نشئگیست که تنها با مخدر...