سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
زنبور که نیشمان میزدمادربزرگ ریحان را می چکاندضماد میکردمیزد جای نیششبوی ریحان می پیچید توی سوز گزگزماندل پیچه مان با شاخه نباتو دم کرده چای قلمی خوشرنگ خوب میشدو در خیالمان نخ نبات جادوی قاشق مادربزرگ بودسردرد که میشدیم با دستهای چروک و زبر و مهربانشسرکه روی پیشانیمان می مالیدوناخوش که بودیم ذغال و سکه پنج ریالی و تخم مرغمرغ عزیزتر از جانش دم دست بوددر چشمانش زیباترین ،خوبترین،خوش قد و بالاترینبودیم که چشم حسود و بخیل مار...