پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنگه دلم واسه کوچه مون بچه محله و خونه مونواسه وسطی و قایم موشکتو زنگایِ تفریحِ مدرسه مونتنگه دلم واسه مهمونیازخمِ تنم بعدِ شیطونیاذوقِ شکستنِ قلک پولنصف جهان و بریونیاشکاش میشد برگردیم قدیماکاش می شد در رفت از تقویما...._برشی از ترانه...
زنبور که نیشمان میزدمادربزرگ ریحان را می چکاندضماد میکردمیزد جای نیششبوی ریحان می پیچید توی سوز گزگزماندل پیچه مان با شاخه نباتو دم کرده چای قلمی خوشرنگ خوب میشدو در خیالمان نخ نبات جادوی قاشق مادربزرگ بودسردرد که میشدیم با دستهای چروک و زبر و مهربانشسرکه روی پیشانیمان می مالیدوناخوش که بودیم ذغال و سکه پنج ریالی و تخم مرغمرغ عزیزتر از جانش دم دست بوددر چشمانش زیباترین ،خوبترین،خوش قد و بالاترینبودیم که چشم حسود و بخیل مار...
قدیما خونه ی هر پدربزرگی یه صندوق پر از خوشبختی وجود داشت. یه جزیره ی ناشناخته که مادربزرگ کلیدش رو با نخ سفیدی آویز گردن می کرد.بیشتر وقتا سهمم از این خوشبختی یه شیرینی نارگیلی و مشتی پسته شور شده با زعفرون بود. اما خوشبختی تو زندگی های الان خلاصه به گنجه های بی روح اما گرون قیمته، یه تابوت ایستاده که وسایل تزئینی رو به نمایش می ذاره.ما با مدرنیته، لذت داشتن سرزمین ناشناخته رو از فرزندانمون گرفتیم....
این روزگارو کی عوض کرد؟ کاشکه هنوز عصر حجر بود اما دل تو از غم من مثل قدیما با خبر بود...
قدیما شورت خانوما انقد گنده بود اگه تو هواپیما در حال سقوط بودی میتونستی ب جای بالن ازش استفاده کنی و زنده بمونیالان فوق فوقش بتونی باهاش جای نخ دندون استفاده کرد....
قدیما میگفتن وقتی زمان زود میگذره یعنی داره بهت خوش میگذرهاما ماها بدون خوشیداریم به سرعت فقط پیر میشیم !...
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻣﻴﮕﻔﺘﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﮔﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﭘﺮﺗﻘﺎﻟﻮ ﺳﺎﻟﻢ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺭﻩ ﻭﺍﺳﺶ ﺷﻮﻫﺮ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﺸﻪﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰ...ﺍﻻﻥ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺮﮐﺘﻮ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﮔﻴﻠﻢ ﮐﻨﻴﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﻧﺪﺍﺭﻩ!نیست ک نیست....تموم شد......
هر جور حساب میکنم نمیفهمم قدیما چجوری میرفتن از سر چشمه آب میاوردن؟! ما که پارچ یخچالمون خالی میشه هیشکی مسئولیتشو به عهده نمیگیره!...