پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در حقیقت نور روز از دیده ی شبگیر توستوسعت هر کهکشان در نقشه ی تسخیر توستحرف قلبم را به تو با شعر میگویم ببخشهر کجا را هم نفهمیدی دگر تقصیر توستتو خودت هم گر نخواهی نور دنیایم شویقسمت است و شاید این هم بخشی از تقدیر توستنارضایی هم کنی بر این مقام نورتابچهره ی ماه و کمالت در جهان زنجیر توستگفته بودم حرف قلبم را به تو با رمزِ شب!هر چه گفتم روشن است و مابقی تفسیر توستبر لب جویی نشستم تا بببینم طی عمرآنچه میبینم سراب...
تقاص رفتنت را در شبی دلگیر خواهم دادو گر یک روز باز آیی ! جوابت دیر خواهم داداگر آن روز آیی که دگر کورم ،نمیبینمجواب عشق و مهرت را به ضرب تیر خواهم دادنترس از من همه اینها فقط لاف است و ترساندنزبانم را به وقت دیدنت تغییر خواهم دادو مثل روزگار پیش اگر مویت برون باشددوباره داد خواهم زد و بر تو گیرخواهم دادولی افسوس جشن ات شد و تو مال دگر گشتیاگر یک روز باز آیی جوابت دیر خواهم دادداوود شمسی...