پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تقاص رفتنت را در شبی دلگیر خواهم دادو گر یک روز باز آیی ! جوابت دیر خواهم داداگر آن روز آیی که دگر کورم ،نمیبینمجواب عشق و مهرت را به ضرب تیر خواهم دادنترس از من همه اینها فقط لاف است و ترساندنزبانم را به وقت دیدنت تغییر خواهم دادو مثل روزگار پیش اگر مویت برون باشددوباره داد خواهم زد و بر تو گیرخواهم دادولی افسوس جشن ات شد و تو مال دگر گشتیاگر یک روز باز آیی جوابت دیر خواهم دادداوود شمسی...
در غزل آشفتگی هایم نمایان میشود هر زمان بر شانه ات گیسو پریشان میشود چونکه باشد در هوای گلشن کوی تو دلخاطرم در سایه عشق تو آسان میشود از فروغ شمع رخسار تو می تابد شهاب لعل جان بخشت به سان آب حیوان میشودبر سر کوی تو ازشوق رخت مانند شمع هم جگر میسوزد و هم دیده گریان میشود وادی ِعشق است و حیرت، شاعر چشمان تو همچو عطار است وچون طوطی سخندان میشود هر که او را چشم گریانی نباشد بهر عشق لاجرم از سوز سینه سنگ باران م...
عطر تنت را لای دفتر شعرهایم بریزتا معنی عشق ، در شعر جاری شودتا کلمات در معنی بوسه ها غلت زنندتا گرده های بهاری تنت ، شعر بهاری بسرایندادامه بده...چرا که عطرت، ایهام شعر هایم استتو اگر نزد من باشیبه درد ها لبخند میزنیمبه رفتن ها سلام میدهیمدشمنان را به آغوش میکشیمبر زخم ها بوسه میزنیمهنگام دویدن پرواز میکنیمبودن تو برعکس روال تکراری کنونیست.مرور خاطراتت بهانه ی زندگیستبی تو...وسط بی وزن ترین شعر جهان ساکن شده ام...