سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
پیریآتشینِ، بوسه اشگرمی نداشتآرواره ی بی دندان اوگاز زدن جویدن راآرزو کرد،برایشبرای خندیدنبی چاره میشودمجبور استبا دست پوست استخوانی اش دهانش را بپوشاند!خود سانسوری خنده؛پایان شادمانی نیست.!برق لبخند در اولین دیدارتا آخرین نگاه؛در خاطره ی ذهن می ماند.!دعایی زیبا، نفرینی دلچسب؟الهی پیر شی؛جوانی...!دره حلزون هامجموعه شعر حسن فانی...
نوازندهآنگاه که زبان از شادی باز میماندخالتور نواز خیابان شیک؛سخن آغاز میکند.در گوشه دیلمان،و رنگ قاسم آبادی؛تا دمی از جنگ حزن بکاهد.با زخمه سازی،که از پنجره ی عشق می تراود؛سکوت نشسته بر چهره ی سبزه میدان میشکند.نوازندهچه زیباشادی و خنده فرو برده را؛بر لب خیابان شیک و سبزه میدان می نشاند.و شادمانی خشک شده را،چه باشکوه؛شکوفا میکند...!حسن فانیدره حلزون ها...