می شود میهمان تابستان بود و از دستانِ آفتاب فنجانی گرمی سرکشید میشود با لباس خزان چشم در چشم پاییز گذشت میشود روی چمن های یخیِ زمستان پابرهنه قدم زد و تنها با «تو» و به بهاری چون «تو» رسید می شود...