بعدِ تو نیازی به گور نیست خاک بر سرِ آروزهایم کرده ای
قهوه اگر تلخ است چه انتظار بیهوده ای ست شیرین کامی فال را
خاطراتِ نگاهِ شیرین یادگارِ چشمانِ عسلی
هزار شانه دارد فرشی که موهایش کوتاه است
چین و چروکِ چهره ام امضای دستِ روزگار
انتظار تکلیف آدینه ها
گاهی لحظه ای اندیشیدن به «تو» سفری می شود طولانی ترین
شکنجه ها هم مدرن شده اند هر چه میگویم نمی شنوند.
می شود میهمان تابستان بود و از دستانِ آفتاب فنجانی گرمی سرکشید میشود با لباس خزان چشم در چشم پاییز گذشت میشود روی چمن های یخیِ زمستان پابرهنه قدم زد و تنها با «تو» و به بهاری چون «تو» رسید می شود...
دمنوشِ هر لحظه ام فنجان-فنجان یادِ تو