عاقبت میهمان یک نفریم مرگ با طعم تلخ شیرینی
می شود میهمان تابستان بود و از دستانِ آفتاب فنجانی گرمی سرکشید میشود با لباس خزان چشم در چشم پاییز گذشت میشود روی چمن های یخیِ زمستان پابرهنه قدم زد و تنها با «تو» و به بهاری چون «تو» رسید می شود...
تو نیستی باران می بارد برف می بارد سرد می شوم یخ می زنم ... اما می ایستم چرا که می دانم سرانجام روزی از دریچه انتظار مرا با گلواژه لبخند میهمان دوست داشتنت می کنی
هوا بس ناجوانمردانه سرد است .. دمت گرم و سرت خوش باد ! سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای! منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم . منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور . نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم . بیا...
مرا به یک عصر بی دغدغه مرا به عمق صدایت، وقت گفتن دوستت دارم میهمان کن ! مرا مخاطب خاص، مرا میهمان ویژه ی دلت کن..!
چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت