سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از چهارسوی جهانگوشه دنج آغوش تو جان میدهد برای یک عمر دیوانگی کردن......
دیوانگی کم است! برای آنکه نفسشخندیدنش حرف زدنشبوی دوست داشتن می دهدبایدباید مُرد......
آنچه نامیدم نفسشد هق هقو سوگوُ قفسآنچه نامیدم انیسشد خاطرهدرملاقاتی به وقتِ قاعدهاز قلم افتاده دستمازنمک انباشته زخممازطلوع افتاده قلبمدور ازاین خودهای زیبادرتسلای محالهامانده ام با "م" مردیزنده ام باهجای امینمانده ام با نام یک "زن "آش دستم شد "محبت "رد قلبم شد "ندامت"قاتلم شد آن "صداقت"این چه روز و این چه احوال..!اشک را باچشم قسم نیستدست را با دست نمک...
صد هزاران جان فدای لحظه های دیدنتغنچه ی طبعم شکوفا گشته از خندیدنتمستی و دیوانگیهم عالمی دارد عزیز سرخوش از آن لحظه رویایی بوسیدنت...️️️️...
وقتی انسانی از درد دیوانه میشود،دیگران دردش را نه،فقط دیوانگی هایش را می بینند....
میبوسمت که عمقِجنون را به تو نشان دهم دیوانگی بدونِ تو معنا نمی شود.️️️...
دیوانگی ام بالا زده مرا فقط تو️ تسکین میدهد...
گیرم کهدوست داشتندیوانگی باشدمن میبالم به این حس دیوانگی ️️️...
کنار تُ یک وقت هایی... دیوانگی کردن قشنگ ترین حس دنیاست.فقط تُ باش و کنارم بمانقول میدهم دیوانه ترین عاقل نمای دنیایت باشم......
یک پیاده رووسطِ عصر اُردیبهشت می خواهم...که شانه به شانه ات،تمام خیابان ها را پرسه بزنم...تو بگویی "دوستت دارم"و من قدم به قدم،شهر را به جنون بکشم...بی گمان مرزهای دیوانگی،از اردیبهشت می گذرد......
عقل خیلی زیاد شاید دیوانگی باشد و دیوانگی تر از همه چیز، این است که زندگی را آنطور که هست ببینیم و نه آنطور که باید باشد....
چقدر زندگی قشنگ می شودوقتی کسی را داشته باشیکه پا به پایِ تو دیوانگی کند️️️...
باید جاى من باشید...تا بفهمید چشمهایش،براى یک عمر دیوانگى کافیست!️️️...
میخواهم همانند مردم شهر محو سفیدی برف شوماما سیاهی چشمانت رهایم نمیکنددیوانگی دیدنت بالا میگیرد......
هیچ روح برتری نیست که آمیزه ای از دیوانگی و جنون را در خود نداشته باشد....
من دیوانگی را یک گونه می بینم...و آن لحظه ایست که خنده بر چال گونه های تو می افتد...
شب یلداست شب از تو به دلگیری هاستشب دیوانگی اغلب زنجیری هاستشب تا صبح به زلف تو توکل کردنشب در دامن تنهایی شب، گل کردن...
hole world is against you ;The safest action for hiding is madness.وقتی تمام دنیا بر علیه شماست ؛امن ترین مکان برای مخفی شدن دیوانگی است....
اساسِ رفاقت، دیوانگی ست...باید یکی را در زندگی داشت،حتما که نباید عشق یا معشوقه باشدمیتواند یک دوست یا یک رفیقِ خیلی صمیمی باشدباید یکی را در زندگی داشتیکی از جنسِ رفیقی بی ریا، یکی درست مثلِ تو برایِ من...مو فرفری منِ، قلبِ پاییز، مادر، همه کسِ پرنیان، دردانه یِ من، تولدت گل باران...
من به دنبال خدایی، هستم که مرا با همه دیوانگی ام ناز کند...
گفتم ببینمتشاید که از سرم دیوانگی رودزآن دم که دیدمت...دیوانه تر شدمدیوانه تر شدم...
دیوانگی یعنی انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن....
از زمانی که تهمت دیوانگی بهت زدن مهم نیست که چیکار میکنیچون هر کاری انجام بدی دیوانگی محسوب میشه...
...چقد زندگی قَشنگ میشهوَقتی کَسی رو داریکه پا به پای تودیوانگی میکنه...!!!...
خندهچاره اش پول بود/که ما نداشتیم/ از فردا خودمان را به دیوانگی زدیم و الان سالهاست مفت مفت میخندیم...
دیگر این ابر بهاری جان باریدن ندارداین گُل خشکیده دیگر ارزش چیدن ندارداین همه دیوانگی را با که گویم با که گویمآبروی رفته ام را در کجا باید بجویم...
کاش “خیالت ”هر “شب” مهمانم نبوداین پریشان حالی ودیوانگی با ” من” نبود …!...
آه، ای شباهت دور!ای چشم های مغرور !این روزها که جرأت دیوانگی کم است بگذار باز هم به تو برگردم !بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینمبگذار در خیال تو باشمبگذار ... روزهاخیلی برای دلم تنگ است !...