آنچه نامیدم نفس
شد هق هقو سوگوُ قفس
آنچه نامیدم انیس
شد خاطره
درملاقاتی به وقتِ قاعده
از قلم افتاده دستم
ازنمک انباشته زخمم
ازطلوع افتاده قلبم
دور ازاین خودهای زیبا
درتسلای محالها
مانده ام با "م" مردی
زنده ام باهجای امین
مانده ام با نام یک "زن "
آش دستم شد "محبت "
رد قلبم شد "ندامت"
قاتلم شد آن "صداقت"
این چه روز و این چه احوال..!
اشک را باچشم قسم نیست
دست را با دست نمک نیست
آنچنان بربودها حاشا کنندت
خود بمانی درعجب ازآدمیت..!
.
قلب راعریان کنند با مسخِ خواستن
نفس را پنهان کنندبا نامِ جاهلیت
این تمسخر تا به کی
تابه کی ماندن میان این جهان وآخرت
تا به کی دیوانگی
سوخت این بین آدمیت
بیشترازهرکس
او که نامش را نهادند یک فرشته
ZibaMatn.IR