سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
روی خطوط سرنوشتم رد پایت بود هرجا که می رفتم به گوش من صدایت بودهرجا، میان کوچه و شهر و خیابان هاحتی به سرخط خبرها ماجرایت بود آنقدر بودی تا که دنیا بی تو کوچک شددنیای کوچک در کنارت بی نهایت بوددر فصل های سرد و گرم و قصه ی پاییزهرجا و در هر گوشه ی شعرم هوایت بود اما چه ساده خط کشیدی و رها کردی او را که روزی ازتو بود و آشنایت بودبا اینکه رفتی ساده و حتی نفهمیدی این \من\ دلیل زندگی و خنده هایت بود!...
راه که میروی، عقب می مانم نهبرای اینکه نخواهم با تو هم قدم باشممیخواهم پا جای پایت بگذارمو مواظبت باشممیخواهم ردپایت را هیچ خیابانیدر آغوش نکشد تو فقط برای منی !️️️...
راه که میروی عقب میمانم …نه برای اینکه نخواهم با تو هم قدم باشم …میخواهم پا جای پاهایت بگذارم …میخواهم رد پایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشَد …!!!...