پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در میانِ ابرهایِ دود گرفته، گیسو پریشانزنی با چتری سبز، در رقصِ باران، نغمه خوانچشمانِ آبی او، آیینه یِ آسمانِ صافلبخندِ او، شکوفه یِ نرگس در باغِ جانبا هر قدم، زمین بوسه می زند بر گام هایِ اوو با هر چترِ رنگی، نقشی نو بر بومِ جهاننسیمِ خنک، نوازشگرِ گیسوانِ بلندشقطراتِ باران، گوهرِ اشکِ شوقِ عاشقاندر سکوتِ هستی، فریادِ او طنین اندازدر ظلمتِ شب، نورِ او روشنایِ جهانزنی با چتری سبز، رازِ هستی را می دانددر قلبِ طبیعت...
در میانِ ابرهای دود و تَنَه، زنِ چتری، گام بردارد، شاد و رَهَنَه.چترِ او، رنگین کمانی در نسیم،می رقصد با باد، در رقصی بی تَکَلُّف و رَحِم.پرندگان، نظاره گرِ این منظره ی دل انگیز،پر می گُشایند، در آسمانی بی مَرز و بِی تَحَدُّد.قطراتِ باران، بوسه ای بر چترِ او،نغمه ای می آفرینند، شاد و نغمه خُوان و سَروَد.هر قدم، گامی به سوی روشنی،هر نفس، نَفَسی از سرِ شوق و شادمانی و بَس.زنِ چتری، تندیسِ امید و رهایی،در تاریکیِ شب، ...