یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
مَن یه مَنِ قوی درون خودم دارم،که بهِم اجازه نمیده یه بازنده باشم،این مَنِ قوی بهم یاد داد ؛همه تسلیم شدن بلدن،همه میتونن جا بزنن،همه میتونن به چیزی که هستن قانع باشن،همه میتونن با بهونه اوردن خودشونو گول بزنن..ولی من مثل بقیه نیستم.من نمیتونم مثل بازندها فکر بکنم،یعنی این مَنِ قویِ درونم،بهِم اجازشو نمیده..برای همینه که همیشه یا یه چیزیو کلا نمیخوام،یا اگه خواستمش، اونقدری برای داشتنش میجنگم، و تلاش میکنم که بهش برسم......
عشق اگر عشق باشد که هیچ وقتبا هر بهانه ای سریع از هم نمی پاشد جانمکدام رابطه ای را دیده اید که چند روز رفتن نداشته؟کدام دعوا را دیده اید که به هم نگفته باشند:دیگر هیچ وقت نمی خواهم ببینمت؟اصلا دنبالم نگرد!اگر دوستش داشته باشی،اگر خاطرش را واقعا بخواهیبغلش می کنی و درِ گوشش می گویی:تو حق داریقهر کنی،حق داری ناراحت باشی،اصلا حق داری تا چند روز مرا نبینی و صدایم را نشنوی اما،یادت باشدنمی توانی مرا دیگر دوست نداشته باشی!آدم اگر کس...
.بَعضی اَز«نِگاه هاٰ»صدایِ قَشنگی دارَندبدون ِکلٰامیجٌویایِ حالت می شوَندبدون ِکلاٰمی «دوستَت داٰرم ♡»رامی گویَند، بدون ِکلٰامی «آرامش واِطمیناٰن »را به ِقَلبت ْبرمی گردانَندبَعضی اَزنگاه ها «صدایِ قشنگی »دارنددُرست مانندِ«نگاهِ تٌو ...»🧿 ...Saeideh......
مثلا گلای فرشمون غنچه بدن و بزرگ شن.مثلا خورشید و ماه بهم برسن.مثلا داداش کوچیکم از من بزرگتر باشه.مثلا بتونیم پرواز کنیم.مثلا کل تابستون برف بیاد.مثلا آب دریا قرمز باشه.مثلا بارون مزه شیرکاکائو بده.مثلا ی روز دوست نداشته باشم....Saeideh......
دلتنگی جزئی از این زندگی ست، غم جزئی از این زندگی ست، شادی، لبخند، اشک، جزئی از این زندگی ست. باید تجربه کرد، باید قبل از رفتن، همه چیز را تجربه کرد. مانند مسافری که اینهمه راه آمده تا ببیند و بچشد و بشنود و لمس کند و برگردد. باید طعم و عصاره ی همه چیز را چشید، باید تفاوت عمق اندوه و شادی را تشخیص داد، باید آرامشِ بعد از گریه ها و لبخندهای طولانی را تجربه کرد، باید عاشق شد، دلتنگ بود، اشتیاق داشت، در آغوش کشید. باید تلاش کرد و به دست آورد و از دس...
خوشحالم که هربار دلخوشی ت را در آدم های تازه ای پیدا می کنی و این یعنی هنوز هم می خندی. و غمگینم که تغییر مسیر نمی دهی و خودت را گره زده ای به اتفاقات و آدم ها. غمگینم که هر اکتشاف تازه ای دلت را می لرزاند و خودت را فراموش می کنی و غرق در دنیای دیگران می شوی و یک بار هم از خودت نمی پرسی: دنیای خودم چه؟!تو دنیای خودت را گم کرده ای سعیده! سال هاست و بیهوده در جهان ناشناخته ی آدم های غریبه، دنبال تکه های محالی از دنیای خودت می گردی!و فراموش کرد...
اسفند،بوی هفت سین خاطرت را می دهدسیب سرخ لبانت ...سکّه ی مطلّای نگاهت ...سمنوی شیرین دهانت ...سبزه ی پیراهنت ...سماق عشقت ...سنجد مانده بر دست هایت ...دور آیینه بندان صورتت ...آیه آیه مهر از حدیث نورانی قلبت، عزیزم!که مرا به معراج خواستنت، کشاندهدر عیدانه ی لبخندهایی، که بوسه ریخته اند!شعری که حجم کتاب دلتنگی ام را، پر کردههر چه هست از توست ...از دوست داشتنت ......Saeideh......
من هم داشتم...من کسی را داشتم که هربار تحسینم می کرد و انگار قلم مو برداشته بود و داشت آرام آرام، بال های پرواز مرا ترسیم می کرد. او در لحظات بی قراری از من محافظت می کرد، حمایتم می کرد و هرکجا که می ترسیدم، شبیه بچه ای که از آدم ها ترسیده، پشت جسارتش مرا پناه می داد. وقت هایی که چاقوی مقایسه را روی گلوی خودباوری ام می گذاشتم، مهربانانه در آغوشم می کشید و مرا از جهان و آدم ها تمایز می داد. من کسی را داشتم که هیچ کس شبیهش را نداشت. او فقط خوبی ه...
باید یادبگیری هرکی که میاد یه روزی میره..یه سریا رو خدا میبره..یه سریام خودشون میرن..رفتنم مثلِ اومدن جزئی از زندگیه..یه سریا میان تا بهمون یه سری چیزا رو یاد بدن.. باید یادبگیری که آدما میتونن متناسب با شرایط یا منافعشون تغییر کنن..باید یادبگیری که انتظارت رو از آدما اونقدری کم کنی که اگه یه روز رفتن؛بودن یا نبودنشون نتونه تموم لحظات زندگیتو تحت تاثیر قراره بده..اگه یادبگیری که خودتو بیشتر از هرکسی دوست داشته باشی؛دیگه برات مهم ن...
ببین مهربون...رنگِ دوست داشتنِ من...رنگِ غش و ضعف هایِ هفده سالگی نیست...یا تندیِ تبِ عشق هایِ هجده سالگی...رنگِ دوست داشتنِ من...کسلیِ عصرایِ چهل سالگیه...که بی حوصله جلویِ تلویزیون می نشینی....رنگِ دوست داشتنِ من همون چایِ قندپهلوییه که برات میریزم وچندخط شاملویی که برات می خونم...رنگِ دوست داشتنِ من...فرق داره با آدم هایِ این زمونه....رفتنی نیست...پریدنی نیست...مالِ یه روز و دو روز نیست...رنگِ دوست داشتنِ من...روزای...
یک روز هم یکی میاید کهمرا برای خودم بخواهد که قِلِقَم را بلد باشد و به من فرصت عاشقی کردن بدهد ...کسی که با رفتنش مرا از خیابانها بیزار نکند.یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلبهایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد...من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشمهایش بسوزندو من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من...که برایِ همه همان مغرور دوست نداشتنی باشد ...
کاش روح ما هم مثل بدنمون آزمایش شدنی بود. مثلاً میرفتی چکاپ و بهت میگفتنچند ماه از ته دل نخندیدی، بیشتر بخند یا مثلا گریه ات کم شده تنها شدی گریه کنیا بگن بغل میخوای! بدون آغوش دیگه دووم نمیاری.Saeideh...
بهش امنیت بدہ راحت حرف بزنہبهش امنیت بدہ بلند بخندہبهش امنیت بدہ بلند گریہ ڪنہبهش امنیت بدہ گاهے تنها باشہبهش امنیت بدہ خودش باشہباور ڪنید امنیت و احترام دست ڪمے از عشق ندارہ.saeideh......
از دست دادن یه سری آدما باعث میشه بهتر ببینیم اینو بفهمید که بعضیا تو زندگیتون فقط یه مانع دید برای نگاه کردن به خیلی از قشنگیا هستن!Saeideh......
برایت آرزو می کنم یکیو پیدا کنی که باعث شه که دوباره از ته دل بخندیغذاتوبااشتهابخوری و همه چی برات قشنگترشهیکی که باعث شه دوباره دیونه باشی و شادی و زیرپوستت احساس کنیبرات یکی و آرزو می کنم که باعث شه بازندگی آشتی کنیS.O...
این روزها دنیاى ما پُر شده از آدم هاى کوکى !آدم هایى که باید مفهوم احساست را هر لحظه در باطرىِ ذهنشان ذخیره کنى و مدام عملکردِ رفتاریشان را به آن ها گوشزد کنى و دکمه ی کوکشان را بچرخانى...آدم هایى که هیچ درکى از احساس دیگرى ندارند و از یک جایى به بعد، تو را خسته و دلسرد و غمگین، رها می کنند !S.O...00/08/30...
صبح بخیرهایم را برایت بوسه بوسه گلستان می کنمتو فقط مرا عاشقانه تکرار کنتا عطر بهار نارنج دوستت دارمهایمرا طوری برایت پیله پیله پروانه می کنم که تا خودِ شب من باشم و تو باشی وفدای تو شدن...00/08/30...
قشنگ ترین چیز در مورد زندگیاینه که تو همیشه تغییر میکنی،بزرگ میشی، و بهتر میشی.تو با گذشته خودت تعریف نمیشی …S.O......