چشمی به راه مانده که چراسقّا نیامد است امید ترکخوردهست و دریا نیامد یک کاروانِ داغ، به صحرا رها شده طفلی میان خاک، چشم براه نیامد لبهام خشک و دل پر از آتش، ولی هنوز یک جرعه از فرات، به مولا نیامد با دستِ بینگاه، چه آورد بادِ غم؟ سایۀ...