پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من بد آورده ی دنیای پُر از بیم و امیدنامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسیدسیبِ ممنوعه به چنگ آمد و دستانت چیدآسمان بارِ امانت نتوانست کشیدقرعه ی کار به نام منِ دیوانه زدند...
زندگی جاریست، برخیزپنجره را رو به روئیدن احساسو شکفتن عشق باز کنفصل تبسم گل، فصل وزیدن نسیم عاشقی نزدیک استببین چگونه خاطرت عطر افشانی می کند مشامم رابیا برایت سیب ممنوعه ی حوا را بچینمحتی اگر از هر دو جهان رانده شومبا ترنم دلنواز بلبلان و رقص زیبای شاخه ها،برایت شعر دوست داشتن را دکلمه کنمرویای زیباییست با تو به انتظار فصل روییدن ،و شوق شبنم های نشسته بر گونه ام چون الماسبه انتظارت تا با بهار از راه برسی وکنار چشمه ی جوشا...
...مثل سیب ممنوعه بودى برایم براى بدست آوردنت،رانده شدن از بهشت را به جان خریدم!...