شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!دوری تو،از جهنم آغاز می شود و و با آمدنت به بهشت منتهی... شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
سپیدند،چونان برفِ نشسته روی مویم،شورِ نگاهِ شعرم؛و چشمانِ احساسم،که مانده اند در راه،به امیدِ آمدنت!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
تا کی؟برای آمدنت هی دعا کنم تا کیبهای دِین خودم را ادا کنم تا کیبرای اینکه به شادی ببینمت روزیهزار غصه و غم رو نما کنم تا کینمی رسد خبری از تو و نمی دانمبه شوق دیدن تو دیده وا کنم تا کیسحر نمی شود و گیج بامدادانمتمام وسعت شب را نوا کنم تا کیدر ازدحام خیالات خواب و بیداریتو را از این همه دنیا صدا کنم تا کیفدای شمه ای از عطر نرگس مستتبه یاد چشم تو حول و ولا کنم تا کیبه عشق چیدن گلغمزه های شهلایتسرشک دیده به م...
عطر آمدنت می پیچد لابلای برگ درختان باغو سرمست قمریان سرخوش همراه با نسیم زیبای بهاری به رقص می آورند شاخه های تک درخت خیالت را در کنج باغ آرزوها-بادصبا...
هنوزمانده است تا گلهای پیراهنمبوی انار بگیرندشب راگفته امانقدر بیدار بماندتا یلداخواب آمدنت راتعبیر کند...
شبیهِ غروبی که خورشیدش می رود و دیگر نمی آید،بی قرارم و دلتنگ...عجب طلوعی شودآمدنت...!...
اتاقم،،،، غمباده کرده ست... :::آمدنت،،،تنها مژده ای ست که؛گره از ابروانش می گشاید! لیلا طیبی (رها)...
دلتنگی هایم رااز من بگیر! ***آمدنت را،به من پس بده... ...
زندگی جاریست، برخیزپنجره را رو به روئیدن احساسو شکفتن عشق باز کنفصل تبسم گل، فصل وزیدن نسیم عاشقی نزدیک استببین چگونه خاطرت عطر افشانی می کند مشامم رابیا برایت سیب ممنوعه ی حوا را بچینمحتی اگر از هر دو جهان رانده شومبا ترنم دلنواز بلبلان و رقص زیبای شاخه ها،برایت شعر دوست داشتن را دکلمه کنمرویای زیباییست با تو به انتظار فصل روییدن ،و شوق شبنم های نشسته بر گونه ام چون الماسبه انتظارت تا با بهار از راه برسی وکنار چشمه ی جوشا...
خیس می کنم بذر عشق رادر بهار آمدنتتا سبزه شود...
در جاده تنهاییانتظار می کشد راه پای آمدنت را بادصبا چامک...
ایستاده ام بر بام اسفند منتظر (حَوِّلْ حَالَنَا)قسم به سال جدیدای روی تو (أَحسَنِ الْحَال)ای آمدنت مُحَوِّل کنندهٔ تمام احوَال هاارس آرامی...
برگ های خزان خبراز آمدنت می دهندبه راستی تو کیستی که با آمدنتدلم عطر هوای پاییز را می گیردحتی در زمانی که هوای دلم بهاری باشد امیرمحمد عباسی شوکت آباد...
صیدی است در قفس مروارید چشمانم تا اشتیاق آمدنت فرزانه محمدیان...
لحظهٔ آمدنت دیر، ولی رفتنِ تومثل برهم زدن پلک دقیق است چقدر...
امید آمدنت را نفس نفس دارماگرچه طالع و بختم همیشه تنهایی ست...
آمدنت🌷قطعی🌾میدانم🌷خداکند🌾درتقدیر🌷آمدنت🌾من🌷هم🌾درتقویم🌾روزهایت🌷باشم🌾مولای من...
با آمدنت دلم را روشن کردیبا رفتنت سیگارم را...تو بگوچگونه دل خاکسترم راگرم و پر نور نگه دارمبرای آمدنتبا رفتنت اردیبهشت ماندیگر گل نداددکان گلاب گیری مانکور شدتو بگوبرای آمدنت با کدام گلابکوچه را جارو زنمگر چه خیالی نیستچون تو مشغول بیل زدنباغ های دیگرانیفقط کاش دیگرباغ کسی از رفتنتشهریور نشودکه سوز باد پاییزی اشاستخوان سوز است...
فلسفه بافی بلد نیستمدلم برایت تنگ شدهبا هیچ منطقی همنمی شود قانعش کردجز آمدنت ...!!!...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنترفته رفته رفت...